fake kook
fake kook
part*4۴
یک هفته بعد
هممون نشسته بودیم تو حال ا.ت هنوز باهام قهر بود
م: ا.ت
ا.ت: بله
م: خالت میخواد بیاد اینجا
ا.ت: بیاد خوش اومد
م: بنظرت برای چی
ا.ت: نمیدونم
م: پسرش
ا.ت: پسرش؟
م: اره دیگه بیاد با تو حرف بزنه که راضیت کنه نمیدونه که تو راضی هستی ولی تو خودتو لوس کن
ا.ت: درباره چی داری میگی
یونا: درباره جونگمیون میگه
ا.ت: منظور چرا حالا بیاد با من حرف بزنه
یونا:تو چقدر خنگی منظورش اینه بیاد با تو حرف بزنه که بخواین باهم ازدواج کنین
ا.ت: ازدواج؟
م: میدونم شاید بگی زوده ولی پسرخالت خیلی دوست داره و من میدونم توهم خیلی دوسش داری منتظر بمون الان میان
ا.ت: مامان من دوسش ندارم
م: حرف نزن الان میان
ا.ت یه نگاهی به من کرد و سرشو اورد پایین
دینگ دونگ
م: اومدن
خاله: به به خواهر عزیزم
م: خوش اومدین بفرمایید
جونگمیون: سلام خاله
م: سلام عزیزم داماد قشنگم
کوک: 😡😡
جونگمیون: 😊😊
ا.ت: خوش اومدین خاله جون
جونگمیون: سلام ا.ت
ا.ت: سلام
جونگمیون خواست ا.ت رو بغل کنه سریع رفتم پیشش خودم جونگمیون بغل کردم
کوک: دلم خیلی برات تنگ شده بود
جونگمیون: ها تو کی هستی دیگه😳
کوک: منو یادت نمیاد جونگکوکم
جونگمیون: جونگکوک؟؟
کوک: همگروهی بچگی
جونگمیون: نه یادم نمیاد
کوک: چطور یادت نمیاد
جونگمیون: فک میکنم شاید یادم بیاد
کوک: 👍🏻👍🏻
م: خب الان خودتو ا.ت برید تو اتاق حرفاتونو بزنید
جونگمیون: باشه
ا.ت و این پسره جونگمیون رفتن تو اتاق
از دید ا.ت
ا.ت: چی میخوای به من بگی
جونگمیون: واقعا نمیدونم اصلا خجالت میکشم بخوام بهت بگم چون تو یه زمانی هم بازی من بودی
ا.ت: راحت باش هرچی میخوای بگی بگو
یک دفعه در باز شد
کوک: یه سوال
جونگمیون: باز تویی که سوالت چیه چی میخوای بدونی
کوک: منو به یاد اوردی یا نه
جونگمیون: ها اره اره به یاد اوردم منم دلم برات تنگ شده بود
کوک: دیدی بهت گفتم یادت میاد
جونگمیون:الان میزاری میخوایم حرف بزنیم
کوک: ها اره راحت باشید
جونگمیون: ا.ت این کیه چرا ول کن من نیس
ا.ت: پسر اقای جئون
جونگمیون: اها
دوباره در باز شد
جونگمیون: باز اومدی که
کوک: گفتم بیام پیشتون بشینم حوصلم سر رفته بود خب چخبر
جونگمیون: ها؟
کوک: چیزی شده چرا اینجوری نگام میکنی
جونگمیون: هیچی
#کوک
#فیک
#سناریو
part*4۴
یک هفته بعد
هممون نشسته بودیم تو حال ا.ت هنوز باهام قهر بود
م: ا.ت
ا.ت: بله
م: خالت میخواد بیاد اینجا
ا.ت: بیاد خوش اومد
م: بنظرت برای چی
ا.ت: نمیدونم
م: پسرش
ا.ت: پسرش؟
م: اره دیگه بیاد با تو حرف بزنه که راضیت کنه نمیدونه که تو راضی هستی ولی تو خودتو لوس کن
ا.ت: درباره چی داری میگی
یونا: درباره جونگمیون میگه
ا.ت: منظور چرا حالا بیاد با من حرف بزنه
یونا:تو چقدر خنگی منظورش اینه بیاد با تو حرف بزنه که بخواین باهم ازدواج کنین
ا.ت: ازدواج؟
م: میدونم شاید بگی زوده ولی پسرخالت خیلی دوست داره و من میدونم توهم خیلی دوسش داری منتظر بمون الان میان
ا.ت: مامان من دوسش ندارم
م: حرف نزن الان میان
ا.ت یه نگاهی به من کرد و سرشو اورد پایین
دینگ دونگ
م: اومدن
خاله: به به خواهر عزیزم
م: خوش اومدین بفرمایید
جونگمیون: سلام خاله
م: سلام عزیزم داماد قشنگم
کوک: 😡😡
جونگمیون: 😊😊
ا.ت: خوش اومدین خاله جون
جونگمیون: سلام ا.ت
ا.ت: سلام
جونگمیون خواست ا.ت رو بغل کنه سریع رفتم پیشش خودم جونگمیون بغل کردم
کوک: دلم خیلی برات تنگ شده بود
جونگمیون: ها تو کی هستی دیگه😳
کوک: منو یادت نمیاد جونگکوکم
جونگمیون: جونگکوک؟؟
کوک: همگروهی بچگی
جونگمیون: نه یادم نمیاد
کوک: چطور یادت نمیاد
جونگمیون: فک میکنم شاید یادم بیاد
کوک: 👍🏻👍🏻
م: خب الان خودتو ا.ت برید تو اتاق حرفاتونو بزنید
جونگمیون: باشه
ا.ت و این پسره جونگمیون رفتن تو اتاق
از دید ا.ت
ا.ت: چی میخوای به من بگی
جونگمیون: واقعا نمیدونم اصلا خجالت میکشم بخوام بهت بگم چون تو یه زمانی هم بازی من بودی
ا.ت: راحت باش هرچی میخوای بگی بگو
یک دفعه در باز شد
کوک: یه سوال
جونگمیون: باز تویی که سوالت چیه چی میخوای بدونی
کوک: منو به یاد اوردی یا نه
جونگمیون: ها اره اره به یاد اوردم منم دلم برات تنگ شده بود
کوک: دیدی بهت گفتم یادت میاد
جونگمیون:الان میزاری میخوایم حرف بزنیم
کوک: ها اره راحت باشید
جونگمیون: ا.ت این کیه چرا ول کن من نیس
ا.ت: پسر اقای جئون
جونگمیون: اها
دوباره در باز شد
جونگمیون: باز اومدی که
کوک: گفتم بیام پیشتون بشینم حوصلم سر رفته بود خب چخبر
جونگمیون: ها؟
کوک: چیزی شده چرا اینجوری نگام میکنی
جونگمیون: هیچی
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.