fake kook
fake kook
part*4۵
جونگمیون: نمیخوای بری
کوک: کجا برم
جونگمیون: همینجوری میگم احساس نمیکنی مزاحمی
کوک: مزاحم نه من همچین احساسی نمیکنم
جونگمیون: من الان خودم و ا.ت نشستیم داریم درباره ایندمون حرف میزنیم بعد تو چی میخوای
کوک: منم اومدم پیشتون
جونگمیون: ا.ت نمیشه بزار برا بعد حرفامون میزنیم
کوک:الان بزنید مشکل چیه
جونگمیون: من برم ا.ت توهم بیا پایین
ا.ت: باشه الان میام
جونگمیون رفت
ا.ت: کوک
کوک: 😊
ا.ت: چرا اینجوری کردی
کوک: پسرخالتو دوس داری
ا.ت: معلومه که اره
کوک: 😡
ا.ت: چیه چرا عصبانی میشی دوسش دارم ولی مثل یه پسر خاله
کوک: این شد
ا.ت: تو چرا اومدی وسطمون به زور خندمو نگه داشته بودم واقعا داشتی به خاطر من اینکارو میکردی
کوک: اره بخاطر تو چون تو ماله منی من نمیزارم کسی نزدیکت بشه
ا.ت: 😊
کوک: اشتی هستی
ا.ت: قهر نبودم
کوک: 😊😊
م: ا.ت
ا.ت: وایی مامانم داره صدام میزنه
کوک: برو
ا.ت: توهم بیا
کوک: باشه من بعد از تو میام
رفتیم پایین
ا.ت: بله مامان
م: حرفاتونو زدین
ا.ت: مامان من جوابم امادست
م: بگو عزیزم
ا.ت: من جوابم منفی
خاله و مامان و جونگمیون: 😳😳
ا.ت: ببخشید خاله میدونم از بچگی ارزو داشتین عروستون بشم ولی من واقعا نمیتونم نمیخوام که ناراحتتون کنم من هروز فک میکردم ولی هرچه فک کردم به نتیجه خوبی نرسیدم من واقعا جونگمیون خیلی خیلی دوس دارم مثل یه برادر ولی نمیتونم
کوک: 😎
م: یعنی چی این چه حرفیه دختر
ا.ت: مامان شما به من حق انتخاب دادید منم تصمیم گرفتم متاسفم
خاله: مگه پسر من چشه
ا.ت: من منظور بدی نداشتم خاله منظورم این بود که نمیتونم
خاله: خودتو تو اینه دیدی داری میگی نمیتونم نمیتونم نمیتونم چرا داری چرت و پرت میگی از خداتم باشه با پسرم باشی
ا.ت: خاله من نمیخواستم ناراحتت کنم
خاله: من ناراحت نشدم اتفاقا خوشحال شدم نشدی عروسم دیگه نه منو میبینید نه پسرمو
م: خواهر عزیزم وایسا من باهاش حرف میزنم
خاله: نمیخواد باهاش حرف بزنی خودم یه عروس پیدا میکنم دسته گل چیزی که زیاده زنه
ا.ت: من که حرف بدی نزدم
خاله: بیومدی بزدی هم دلم میخواد یکی گیرت بیاد زشت اینقدر زشت و بدقیافه باشه که نتونی سرتو ببری بالا
ا.ت: خاله من گفتم که معذرت میخوام
خاله: خفه شو بریم پسرم
جونگمیون: مامان یه لحظه
خاله: من اینجا یه لحظه هم نمیمونم
جونگمیون:ا.ت واقعا که بازهم فرصت داری فکراتوکن حتی شده ده سال دیگه هم بازم منو هست
کوک: برو دیگه چقدر حرف میزنی
#کوک
#فیک
#سناریو
part*4۵
جونگمیون: نمیخوای بری
کوک: کجا برم
جونگمیون: همینجوری میگم احساس نمیکنی مزاحمی
کوک: مزاحم نه من همچین احساسی نمیکنم
جونگمیون: من الان خودم و ا.ت نشستیم داریم درباره ایندمون حرف میزنیم بعد تو چی میخوای
کوک: منم اومدم پیشتون
جونگمیون: ا.ت نمیشه بزار برا بعد حرفامون میزنیم
کوک:الان بزنید مشکل چیه
جونگمیون: من برم ا.ت توهم بیا پایین
ا.ت: باشه الان میام
جونگمیون رفت
ا.ت: کوک
کوک: 😊
ا.ت: چرا اینجوری کردی
کوک: پسرخالتو دوس داری
ا.ت: معلومه که اره
کوک: 😡
ا.ت: چیه چرا عصبانی میشی دوسش دارم ولی مثل یه پسر خاله
کوک: این شد
ا.ت: تو چرا اومدی وسطمون به زور خندمو نگه داشته بودم واقعا داشتی به خاطر من اینکارو میکردی
کوک: اره بخاطر تو چون تو ماله منی من نمیزارم کسی نزدیکت بشه
ا.ت: 😊
کوک: اشتی هستی
ا.ت: قهر نبودم
کوک: 😊😊
م: ا.ت
ا.ت: وایی مامانم داره صدام میزنه
کوک: برو
ا.ت: توهم بیا
کوک: باشه من بعد از تو میام
رفتیم پایین
ا.ت: بله مامان
م: حرفاتونو زدین
ا.ت: مامان من جوابم امادست
م: بگو عزیزم
ا.ت: من جوابم منفی
خاله و مامان و جونگمیون: 😳😳
ا.ت: ببخشید خاله میدونم از بچگی ارزو داشتین عروستون بشم ولی من واقعا نمیتونم نمیخوام که ناراحتتون کنم من هروز فک میکردم ولی هرچه فک کردم به نتیجه خوبی نرسیدم من واقعا جونگمیون خیلی خیلی دوس دارم مثل یه برادر ولی نمیتونم
کوک: 😎
م: یعنی چی این چه حرفیه دختر
ا.ت: مامان شما به من حق انتخاب دادید منم تصمیم گرفتم متاسفم
خاله: مگه پسر من چشه
ا.ت: من منظور بدی نداشتم خاله منظورم این بود که نمیتونم
خاله: خودتو تو اینه دیدی داری میگی نمیتونم نمیتونم نمیتونم چرا داری چرت و پرت میگی از خداتم باشه با پسرم باشی
ا.ت: خاله من نمیخواستم ناراحتت کنم
خاله: من ناراحت نشدم اتفاقا خوشحال شدم نشدی عروسم دیگه نه منو میبینید نه پسرمو
م: خواهر عزیزم وایسا من باهاش حرف میزنم
خاله: نمیخواد باهاش حرف بزنی خودم یه عروس پیدا میکنم دسته گل چیزی که زیاده زنه
ا.ت: من که حرف بدی نزدم
خاله: بیومدی بزدی هم دلم میخواد یکی گیرت بیاد زشت اینقدر زشت و بدقیافه باشه که نتونی سرتو ببری بالا
ا.ت: خاله من گفتم که معذرت میخوام
خاله: خفه شو بریم پسرم
جونگمیون: مامان یه لحظه
خاله: من اینجا یه لحظه هم نمیمونم
جونگمیون:ا.ت واقعا که بازهم فرصت داری فکراتوکن حتی شده ده سال دیگه هم بازم منو هست
کوک: برو دیگه چقدر حرف میزنی
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۰.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.