برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟓
●اما و اگر نداره نترس کاریت ندارم
ا.ت: نه من منظورم این...
●منظورتو خوب میفهمم...میتونی بیای خونه من بمونی و بجای کرایه خونه برام کار کنی
قبوله؟
کمی فکر کردم..به نظر آدم خوبی میومد..پس جای نگرانی نبود
ا.ت: قبوله
لبخندی زد و به سمت خونه اون راه افتادیم
چند دقیقه گذشت که به همون محله عجیب رسیدیم
از یه کوچه دراز تاریک عبور کردیم[اسلاید ۲ ]و به سمت چپ رفتیم
فقط یه در سیاه رو دیدم[اسلاید ۳] و هیچ خونه ای اطرافش نبود درو باز کرد و رفتیم داخل
وقتی به اطراف نگاه کردم دهنم باز موند و چشمام از کاسه زد بیرون اینجا دیگه کجا بود
یه سالن بزرگ و یه رینگ بوکس خیلی بزرگ
اون وسطش که دو نفر داشتن با شدت و خشم باهم مبارزه میکردن و صورتشون خونی و زیر چشم های جفتشون کبود بود و تماشاچی های زیادی نشسته بودن و حسابی سر و صدا میکردن
و یه داور رو دیدم که کنار رینگبوکس نظارهگر بازی اونها ایستاده بود [اسلاید ۴]
به بالا سرم نگاه کردم و صفحه بزرگی رو دیدم که داشت مبارزه اون دوتا رو نشون میداد
پایین صفحه چند مرد که با کت و شلوار های سیاه و گرون نشسته بودند و نوشیدنی میخوردند و چند نفر بادیگارد قول پیکر بالا سر اونها ایستاده بودند رو دیدم [این تو اسلاید ۴ نیست، خودتون تصور کنید]
همونطور که مشغول دیدن اطراف بودم یکی به شونم زد و برگشتم سمتش
اون پسره صدام کرد و گفت...
●سه ساعته دارم صدات میزنم دختر..حواست کجاست ...زود دنبال من بیا
ا.ت:ب.. باشه..ب..بخشید
سریع به دنبالش رفتم و از اون فضا فاصله گرفتیم
یه در دیگه ای رو باز کرد یه سالن ورزشی رو دیدم که یه رینگ بوکس کوچیک تر و چند تا وسایل ورزشی اطرافش بود [اسلاید ۵]
از اون سالن هم رد شدیم و بیرون رفتیم بعد عبور از یه راهروی طولانی از چند تا پله بالا رفتیم[اسلاید ۶]
و دوباره به یه در رسیدیم دستشو کرد تو جیبش و یه کلید درآورد و درو باز کرد و رفتیم داخل
به اطراف نگاه کردم خونهی ساده و زیبایی داشت....
رفت به سمت آشپزخونه و از یخچال ظرف غذا رو برداشت و توی ماکروویو گذاشت
به من نگاه کرد و به صندلی اشپزخونه اشاره کرد و گفت...
●حتما گرسنه ای بشین الان غذا رو میارم
ا.ت:ممنون
به سمت صندلی رفتم و نشستم غذا رو آورد و جلوی من نشست و شروع کرد به خوردن
منم مشغول غذا خوردن شدم بعد از غذا بهش کمک کردم تا ظرف هارو بشوره
و بعدش به من گفت..
●بیا بریم اتاقتو نشون بدم
ا.ت: بریم...
ساکمو از رو زمین برداشتم و به دنبالش رفتم درو باز کرد و گفت..
●خب اینجا اتاق توهست[اسلاید ۷]....اتاق من همین اتاق کناریه
و اون دو تا در کنارِهم ، حموم و دستشویی هستن
ا.ت: خیلی ازتون ممنونم
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟓
●اما و اگر نداره نترس کاریت ندارم
ا.ت: نه من منظورم این...
●منظورتو خوب میفهمم...میتونی بیای خونه من بمونی و بجای کرایه خونه برام کار کنی
قبوله؟
کمی فکر کردم..به نظر آدم خوبی میومد..پس جای نگرانی نبود
ا.ت: قبوله
لبخندی زد و به سمت خونه اون راه افتادیم
چند دقیقه گذشت که به همون محله عجیب رسیدیم
از یه کوچه دراز تاریک عبور کردیم[اسلاید ۲ ]و به سمت چپ رفتیم
فقط یه در سیاه رو دیدم[اسلاید ۳] و هیچ خونه ای اطرافش نبود درو باز کرد و رفتیم داخل
وقتی به اطراف نگاه کردم دهنم باز موند و چشمام از کاسه زد بیرون اینجا دیگه کجا بود
یه سالن بزرگ و یه رینگ بوکس خیلی بزرگ
اون وسطش که دو نفر داشتن با شدت و خشم باهم مبارزه میکردن و صورتشون خونی و زیر چشم های جفتشون کبود بود و تماشاچی های زیادی نشسته بودن و حسابی سر و صدا میکردن
و یه داور رو دیدم که کنار رینگبوکس نظارهگر بازی اونها ایستاده بود [اسلاید ۴]
به بالا سرم نگاه کردم و صفحه بزرگی رو دیدم که داشت مبارزه اون دوتا رو نشون میداد
پایین صفحه چند مرد که با کت و شلوار های سیاه و گرون نشسته بودند و نوشیدنی میخوردند و چند نفر بادیگارد قول پیکر بالا سر اونها ایستاده بودند رو دیدم [این تو اسلاید ۴ نیست، خودتون تصور کنید]
همونطور که مشغول دیدن اطراف بودم یکی به شونم زد و برگشتم سمتش
اون پسره صدام کرد و گفت...
●سه ساعته دارم صدات میزنم دختر..حواست کجاست ...زود دنبال من بیا
ا.ت:ب.. باشه..ب..بخشید
سریع به دنبالش رفتم و از اون فضا فاصله گرفتیم
یه در دیگه ای رو باز کرد یه سالن ورزشی رو دیدم که یه رینگ بوکس کوچیک تر و چند تا وسایل ورزشی اطرافش بود [اسلاید ۵]
از اون سالن هم رد شدیم و بیرون رفتیم بعد عبور از یه راهروی طولانی از چند تا پله بالا رفتیم[اسلاید ۶]
و دوباره به یه در رسیدیم دستشو کرد تو جیبش و یه کلید درآورد و درو باز کرد و رفتیم داخل
به اطراف نگاه کردم خونهی ساده و زیبایی داشت....
رفت به سمت آشپزخونه و از یخچال ظرف غذا رو برداشت و توی ماکروویو گذاشت
به من نگاه کرد و به صندلی اشپزخونه اشاره کرد و گفت...
●حتما گرسنه ای بشین الان غذا رو میارم
ا.ت:ممنون
به سمت صندلی رفتم و نشستم غذا رو آورد و جلوی من نشست و شروع کرد به خوردن
منم مشغول غذا خوردن شدم بعد از غذا بهش کمک کردم تا ظرف هارو بشوره
و بعدش به من گفت..
●بیا بریم اتاقتو نشون بدم
ا.ت: بریم...
ساکمو از رو زمین برداشتم و به دنبالش رفتم درو باز کرد و گفت..
●خب اینجا اتاق توهست[اسلاید ۷]....اتاق من همین اتاق کناریه
و اون دو تا در کنارِهم ، حموم و دستشویی هستن
ا.ت: خیلی ازتون ممنونم
- ۳۱.۷k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط