برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟑
که استفاده نمیشد اینجا بود و بیشتر وسایل مورد نیاز تو طبقه پایین بود
با رئیسم حرف زدم که تو اون خونه زندگی کنم
اما اولش قبول نکرد ولی با اصرار های من ناچار شد که اخر سر قبول کنه
____________
(زمان حال)
ساعت ۱ شب بود و در رستوران بسته بود
امروز قراره رئیس حقوق همه رو بده
همه پیشبند هاشون رو روی جا لباسی انداختن و منتظر رئیس موندن... اومد و در کشویی که همیشه درش قفل بود رو باز کرد
زن بدجنس و حسودش هم کنارش ایستاد که حواسش باشه یه وقت به کسی زیادی پول نده
وقتی در کشو رو باز کرد چشمهاش چهار تا شدن و عصبانی شد و گفت...
◇پول ها نیست
زنش متعجب و با داد گفت..
£ یعنی چی که نیست همینجا بود
رئیس خیلی پول دوست بود و حالا که دیده بود همه پول هاش غیب شدن صورتش سرخ شده بود و رگهاش زده بود بیرون و با خشم و عصبانیت بیشتری گفت...
◇اره...مطمئنم که همینجا بودن...حتما کسی این ها رو دزدیده
و بعد رو به ما کرد و گفت...
◇کسی غیر از شما ها از جای این پول ها خبر نداشت...میدونم که کار شماست
چی یعنی این به ما شک داشت... به بقیه یه نگاهی کردم فکر نمیکنم که کار هیچکدومشون باشه البته غیر از ماری
اون همیشه یه عفریته بود و از زیر کار ها در میرفت و به بقیه کارهاش رو میسپرد و حقوق بیشتری میگرفت... میتونستم پوزخند پنهان ماری رو حس کنم...حتما اون یه خبر هایی داره
ناگهان رئیس یه داد بلندی کشید که مو به به تنم سیخ شد
◇با شما هام یه حرفی بزنید...هرکی بگه که کار کی بوده یه پاداش خوب پیش من داره
پوزخند پنهان ماری عمیق تر شد اما یهو جاش رو با یه قیافه مظلوم عوض کرد و جلو امد و گفت...
ماری: ب..بخشید..رئیس من میدونم که کار کی بوده
و بعد از مکثی صداش از قبل مظلوم تر شد و گفت...
ماری: کار ا.ت بوده
چیییی این چی داره میگه
یهو رئیس با همون چهره ترسناکش به من نگاه کرد و گفت...
◇ماری درست میگه ا.ت؟...کار تو بوده؟
ا.ت:نه نه کار من نیست
ماری: من دروغ نمیگم
ا.ت: داری دروغ میگی من هیچ وقت دزدی نکردم
ماری:خودم دیدم که یه کلید دیگه تو جیبت داری
ا.ت: چرا داری الکی حرف میزنی
ماری: من راست میگم... و بعد دوباره با حالت مظلومانه به رئیس نگاه کرد و گفت
ماری: اگه شک دارید میتونید الان جیب پیشبندش رو بگردین
رئیس خیلی سریع پیشبند منو برداشت و مشغول گشتن شد یهو یه کلید از تو جیبم درآورد ...
◇پس این چیه؟
ا.ت: نه این حقیقت نداره... باور کنید من کاری نکردم
زنش گفت...
£چطور جرعت میکنی که بگی کار تو نبوده وقتی این کلید تو جیب تو پیدا شده...
ا.ت : من روحمم خبر نداره که این کلید از کجا پیدا شده
رئیس: پول ها رو کجا قايم کردی
ا.ت: رئیس..لطفا ..باور کنید من...من دزدی نکردم....
با اینکه شرطا نرسیده بود...💔
ولی گذاشتم🌷🌷
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟑
که استفاده نمیشد اینجا بود و بیشتر وسایل مورد نیاز تو طبقه پایین بود
با رئیسم حرف زدم که تو اون خونه زندگی کنم
اما اولش قبول نکرد ولی با اصرار های من ناچار شد که اخر سر قبول کنه
____________
(زمان حال)
ساعت ۱ شب بود و در رستوران بسته بود
امروز قراره رئیس حقوق همه رو بده
همه پیشبند هاشون رو روی جا لباسی انداختن و منتظر رئیس موندن... اومد و در کشویی که همیشه درش قفل بود رو باز کرد
زن بدجنس و حسودش هم کنارش ایستاد که حواسش باشه یه وقت به کسی زیادی پول نده
وقتی در کشو رو باز کرد چشمهاش چهار تا شدن و عصبانی شد و گفت...
◇پول ها نیست
زنش متعجب و با داد گفت..
£ یعنی چی که نیست همینجا بود
رئیس خیلی پول دوست بود و حالا که دیده بود همه پول هاش غیب شدن صورتش سرخ شده بود و رگهاش زده بود بیرون و با خشم و عصبانیت بیشتری گفت...
◇اره...مطمئنم که همینجا بودن...حتما کسی این ها رو دزدیده
و بعد رو به ما کرد و گفت...
◇کسی غیر از شما ها از جای این پول ها خبر نداشت...میدونم که کار شماست
چی یعنی این به ما شک داشت... به بقیه یه نگاهی کردم فکر نمیکنم که کار هیچکدومشون باشه البته غیر از ماری
اون همیشه یه عفریته بود و از زیر کار ها در میرفت و به بقیه کارهاش رو میسپرد و حقوق بیشتری میگرفت... میتونستم پوزخند پنهان ماری رو حس کنم...حتما اون یه خبر هایی داره
ناگهان رئیس یه داد بلندی کشید که مو به به تنم سیخ شد
◇با شما هام یه حرفی بزنید...هرکی بگه که کار کی بوده یه پاداش خوب پیش من داره
پوزخند پنهان ماری عمیق تر شد اما یهو جاش رو با یه قیافه مظلوم عوض کرد و جلو امد و گفت...
ماری: ب..بخشید..رئیس من میدونم که کار کی بوده
و بعد از مکثی صداش از قبل مظلوم تر شد و گفت...
ماری: کار ا.ت بوده
چیییی این چی داره میگه
یهو رئیس با همون چهره ترسناکش به من نگاه کرد و گفت...
◇ماری درست میگه ا.ت؟...کار تو بوده؟
ا.ت:نه نه کار من نیست
ماری: من دروغ نمیگم
ا.ت: داری دروغ میگی من هیچ وقت دزدی نکردم
ماری:خودم دیدم که یه کلید دیگه تو جیبت داری
ا.ت: چرا داری الکی حرف میزنی
ماری: من راست میگم... و بعد دوباره با حالت مظلومانه به رئیس نگاه کرد و گفت
ماری: اگه شک دارید میتونید الان جیب پیشبندش رو بگردین
رئیس خیلی سریع پیشبند منو برداشت و مشغول گشتن شد یهو یه کلید از تو جیبم درآورد ...
◇پس این چیه؟
ا.ت: نه این حقیقت نداره... باور کنید من کاری نکردم
زنش گفت...
£چطور جرعت میکنی که بگی کار تو نبوده وقتی این کلید تو جیب تو پیدا شده...
ا.ت : من روحمم خبر نداره که این کلید از کجا پیدا شده
رئیس: پول ها رو کجا قايم کردی
ا.ت: رئیس..لطفا ..باور کنید من...من دزدی نکردم....
با اینکه شرطا نرسیده بود...💔
ولی گذاشتم🌷🌷
- ۳۳.۲k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط