برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔
●کاری نکردم ..خب بهتره بری بخوابی حتما خیلی خسته ای.. از فردا کارت رو شروع میکنی
ا.ت: ببخشید من چه کاری باید انجام بدم؟
●فردا همه چی رو بهت توضیح میدم... فعلا استراحت کن..من باید برم پایین کار دارم...شب خوش
لبخندی زدم و گفتم..
ا.ت:شب بخیر
و رفت و درو بست...
روی تختم دراز کشیدم... از اتقاق هایی که امروز برام افتاد خیلی خسته بودم .. به طوری که همون موقع سرم رو روی بالشت گذاشتم خوابم برد...
"فردا صبح"
'''ویو ا.ت'''
با برخورد نور خوشید به صورتم بیدار شدم و دستی به چشمام کشیدم و بعد از عوض کردن لباسام به سمت سرویس رفتم
و بعد به سمت اشپزخونه حرکت کردم
اون پسره رو دیدم که داشت میز صبحونه رو میچید
ا.ت:صبح بخیر
●صبح بخیر...بیا بشین
ا.ت: باشه
بعد از تموم شدن صبحونه و جمع کردن میز به سمت کاناپه رفتیم و نشستیم
یهو اون پسره گفت..
●خب...دیروز... فکر کنم با دیدن اون فضای شلوغ و پر سر و صدا خیلی تعجب کردی...درسته؟
سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت: اره درسته...تاحالا تو همچین جایی نبودم...
سرشو تکون داد و گفت..
●خب راستشو بخوای این سالن مسابقه یه جای غیرقانونیه
با تعجب گفتم....
ا.ت: غیر قانونی؟!!
●اره...اینجا با جاهای دیگه و مسابقه های دیگه فرق میکنه...هر شب مافیا های خیلی بزرگی سر این بازی ها شرط میبندن و بهترین افرادشون رو برای مبارزه انتخاب میکنن...
ا.ت: چییی ... شرط بندی میکنن؟!!!
●اره سر چیز های مختلفی.. مثل پول ..مقام...یا حتی رو انسان ها و سرنوشت مرگ و زندگیشون و... چیز های دیگه
خیلی تعجب کرده بودم پس دیروز اون مرد هایی که کت و شلوار پوشیده بودن مافیا بودن
وقتی قیافه متعجب و ترسیده ام رو دید سریع گفت....
●لازم نیست نگران چیزی باشی و بترسی...من صاحب اینجام ..اتفاقی برات نمی افته ...
فقط تنها کاری که ازت میخوام بکنی تمیز کردن سالنه...هر شب از ساعت ۹ به بعد اون ها میان اینجا....و تو باید این بالا بمونی و پایین نیای...و فردا صبحش تا ظهر وقت داری ..دوباره سالن رو برای مسابقه بعدی آماده و تمیز کنی.....قبول میکنی؟
کمی فکر کردم اگه برام خطری نداره و قرار نیست اتفاق بدی بیوفته قبول میکنم..از خوابیدن تو پارک و دوباره با زور و بدبختی به دنبال شغل گشتن بهتره...
مثل اون موقع هایی که تو عمارت بودم..اینجا هم تمیز کاری میکنم
سرم رو تکون دادم و با لبخند گفتم...
ا.ت: قبول میکنم
●خوبه
ا.ت: راستی ما هنوز اسم همو نمیدونیم
●اره درست میگی
ا.ت : من جانگ ا.تم...اسم تو چیه؟
●تهیونگ...کیم تهیونگ
ا.ت: از دیدنت خوشبختم تهیونگ
لبخندی زد وگفت...
تهیونگ: منم همینطور ا.ت
بیشتریاتون اشتباه حدس زده بودید(همهتون فکر کردید جونگکوکه) 😄
شرط نداریم اما هر وقت تعداد
لایک و کامنت ها زیاد شد میذارم🌻
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔
●کاری نکردم ..خب بهتره بری بخوابی حتما خیلی خسته ای.. از فردا کارت رو شروع میکنی
ا.ت: ببخشید من چه کاری باید انجام بدم؟
●فردا همه چی رو بهت توضیح میدم... فعلا استراحت کن..من باید برم پایین کار دارم...شب خوش
لبخندی زدم و گفتم..
ا.ت:شب بخیر
و رفت و درو بست...
روی تختم دراز کشیدم... از اتقاق هایی که امروز برام افتاد خیلی خسته بودم .. به طوری که همون موقع سرم رو روی بالشت گذاشتم خوابم برد...
"فردا صبح"
'''ویو ا.ت'''
با برخورد نور خوشید به صورتم بیدار شدم و دستی به چشمام کشیدم و بعد از عوض کردن لباسام به سمت سرویس رفتم
و بعد به سمت اشپزخونه حرکت کردم
اون پسره رو دیدم که داشت میز صبحونه رو میچید
ا.ت:صبح بخیر
●صبح بخیر...بیا بشین
ا.ت: باشه
بعد از تموم شدن صبحونه و جمع کردن میز به سمت کاناپه رفتیم و نشستیم
یهو اون پسره گفت..
●خب...دیروز... فکر کنم با دیدن اون فضای شلوغ و پر سر و صدا خیلی تعجب کردی...درسته؟
سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت: اره درسته...تاحالا تو همچین جایی نبودم...
سرشو تکون داد و گفت..
●خب راستشو بخوای این سالن مسابقه یه جای غیرقانونیه
با تعجب گفتم....
ا.ت: غیر قانونی؟!!
●اره...اینجا با جاهای دیگه و مسابقه های دیگه فرق میکنه...هر شب مافیا های خیلی بزرگی سر این بازی ها شرط میبندن و بهترین افرادشون رو برای مبارزه انتخاب میکنن...
ا.ت: چییی ... شرط بندی میکنن؟!!!
●اره سر چیز های مختلفی.. مثل پول ..مقام...یا حتی رو انسان ها و سرنوشت مرگ و زندگیشون و... چیز های دیگه
خیلی تعجب کرده بودم پس دیروز اون مرد هایی که کت و شلوار پوشیده بودن مافیا بودن
وقتی قیافه متعجب و ترسیده ام رو دید سریع گفت....
●لازم نیست نگران چیزی باشی و بترسی...من صاحب اینجام ..اتفاقی برات نمی افته ...
فقط تنها کاری که ازت میخوام بکنی تمیز کردن سالنه...هر شب از ساعت ۹ به بعد اون ها میان اینجا....و تو باید این بالا بمونی و پایین نیای...و فردا صبحش تا ظهر وقت داری ..دوباره سالن رو برای مسابقه بعدی آماده و تمیز کنی.....قبول میکنی؟
کمی فکر کردم اگه برام خطری نداره و قرار نیست اتفاق بدی بیوفته قبول میکنم..از خوابیدن تو پارک و دوباره با زور و بدبختی به دنبال شغل گشتن بهتره...
مثل اون موقع هایی که تو عمارت بودم..اینجا هم تمیز کاری میکنم
سرم رو تکون دادم و با لبخند گفتم...
ا.ت: قبول میکنم
●خوبه
ا.ت: راستی ما هنوز اسم همو نمیدونیم
●اره درست میگی
ا.ت : من جانگ ا.تم...اسم تو چیه؟
●تهیونگ...کیم تهیونگ
ا.ت: از دیدنت خوشبختم تهیونگ
لبخندی زد وگفت...
تهیونگ: منم همینطور ا.ت
بیشتریاتون اشتباه حدس زده بودید(همهتون فکر کردید جونگکوکه) 😄
شرط نداریم اما هر وقت تعداد
لایک و کامنت ها زیاد شد میذارم🌻
- ۴۳.۴k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط