هایون نفسش رو آهسته بیرون داد کف دستهاش رو به زانوهاش ک

هایون نفسش رو آهسته بیرون داد. کف دست‌هاش رو به زانوهاش کشید و بلند شد. نگاهش روی اسکیت‌برد بود، انگار با یه موجود زنده طرفه.
«اگه افتادم…»
یونگی با نگاهی مطمئن مونیکا رو ساکت کرد.
«می‌گیرمت.»
دل هایون لحظه ای لرزید، اما نادیده‌ش گرفت. بعد با اکراه پا گذاشت روی اسکیت‌برد. یه پای لرزون و یه پوزخند عصبی.
«احساس می‌کنم قراره بمیرم.»
یونگی دست‌هاشو گرفت، محکم ولی با ملایمت. انگار همیشه می‌دونست چجوری هایون رو لمس کنه که هم نترسه، هم پروانه های دلشو پرواز بده.
«تو از مرگ نمی‌ترسی، یونی. از اینکه به من باختی می‌ترسی.»
هایون چشم‌غره رفت.
«اوه خفه شو، اسکیت‌بازِ خودشیفته.»
دیدگاه ها (۱)

یونگی خندید. خنده‌ش نرم بود، مثل نسیم بین برگ‌ها. بعد کمکش ک...

بوی خاک نم‌خورده اولین چیزی‌یه که وقتی وارد کارگاه می‌شی، دم...

سایه‌ی درختای بلند روی زمین سیمانی کشیده شده بود. هوا هنوز ب...

چرا از اول هوپی نخوند؟😩🤤

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط