فرشته نجات
➷♡‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙♡➷
#PART_5
#فرشته_نجات
خودمو انداختم روی تخت چشامو بستم و بعد چند مین خوابم برد
طبق معمول با اون کابوس لعنتی از خواب پریدم
برای اینکه ارومتر بشم از بغل تخت لیوان اب رو برداشتم و کل محتوای داخلش رو سر کشیدم
از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش 10 مینی
گرفتم امدم بیرون ساعت 7 صبح بود
موهامو خشک کردم مثل همیشه کت شلوار مشکیم رو پوشیدم ساعت شانسمو دستم کردم توی اینه به خودم یه نگاه کردم وقتی مطمعن شدم که چیزی کم و کسر نیست از اتاق خارج شدم و به سمت میز غذا خوردی رفتم و پشت میز قهوه ای رنگی که وسط سالن بود نشستم خدمتکار مشغول کامل کردن میز بودن که یادم افتاد امروز کوک هم واسه صبحانه میاد پس به اجوما گفتم که یه سرویس غذا خوری دیگه هم بزاره امروز اول هفته بود پس یعنی تا دقایقی دیگه کوک هم سر و کلش پیدا میشه اخه کوک همیشه اول هفته ها میاد و با من صبحانه میخوره با صدای زنگ فهمیدم که کوک امد صداش بلند شد و گفت
کوک : تهیونگ ما اومدیم
وقتی از کلمه ما استفاده کرد چشام چهارتا شد یعنی کی باهاش امده یا مریم مقدس
با ورود جیهوپ فهمیدم منظورش از ما کی بود
از دیدن جیهوپ خوشحال شدم از پشت میز بلند
شدم و بغلش کرد
_ خوش امدی هیونگ
جیهوپ : مرسی بسه دیگه خفم کردی انگار یک قرنه همو ندیدم
ازش جدا شدم و گفتم
_ اخه هیچ وقت نمیای خونهی من واسه همین تعجب کردم
جیهوپ : خیله خوب حالا برو بشین کوک هم الان میاد
رفتیم و پشت میز نشستیم بعد چند مین کوک هم امد صبحانه خوردیم و و صحبت کردیم بعد از رفتن کوک و جیهوپ رفتم شرکت تا به کارام برسم
ویو ا/ت
با صدای در از خواب پریدم با صدایی که به الوده به خواب بود گفتم
+ بفرمایید
در باز شد یه پسر جوون نسبتن 23 ساله وارد اتاق شد به محض دیدن من چشماشو گرفت و گفت
بوگوم : میفهمم عادت داری لخت بخوابی ولی وقتی کسی در میزنه یه چیزی تنت کن
یه نگاه به خودم کردم شت چرا من چیزی تنم نیست دیشب چه اتفاقی افتاد با به یاد اوردن اتفاقای دیشب محکم زدم تو سرم خاک تو سر احمقم من چرا همچین کاری کردم سریع بلند
شدم تا یه چیزی نتم کنم ف.ا.ک چرا بولیزم نیست از توی ساک لباسم بولیزی که اون روز تنم بود و استینش خونی بودو ورداشتم و تنم کردم
+ میتونی چشماتو باز کنی
بوگوم : خانم گفتن واسه صبحانه تشریف بیارید و بعدش با خانم برید خرید فعلا هم این پیراهن رو بپوشید بجای اون بولیز خونی
پیراهنی که توی دستش بود رو به سمتم گرفت یه پیراهن بنفش ساده ولی خوشگل بود پیراهن رو از دستش گرفتم
+ مرسی
بوگوم : چیز دیگهای لازم ندارید
+ نه مرسی
بعد اینکه اینو گفتم از اتاق خارج شد و درم بست ایییش چه ادم بد نچسبی بود وارد حمام شدم
باورم نمیشد چه حمام بزرگ و زیبایی بود انقدر شامپو اونجا بود که ادم نمیدونست از کدومش استفاده کنه ( یکی نیست به این ا/ت بگه چرا انقدر ندید پدید بازی در میاره )
یه دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و بستم پیراهنی که اون پسره نچسب بهم داده بودو پوشیدم واقعا خوشگل بود از اتاق خارج شدم و از یکی از دخترا پرسیدم که اتاق خانم جانگ کجاست اینجا انقدر بزرگه که ادم گم میشه بعد کلی گشتن اتاق مورد نظرم رو پیدا کردم نفس عمیقی کشیدم و بعدش در زدم با صدای میتونی بیای داخل خانم جانگ وارد اتاق شدم
+ سلام
$ سلام دیشب خوب خوابیدی
+ بله خیلی راحت بودم
$ خوبه
$ از این به بعد تو اینجا پیش من صبحانه میخوری هر کاری داشتی یا به من یا بوگوم همون پسری که صبح بیدارت کرد میگی
+ چشم
$ حالا بیا بشین صبحانه بخور
به سمت میز رفتم و پشت میز نشستم همون پسره نچسب اومد واسم چای ریخت بعد داشتم چای میخوردم که صدای در امد بوگوم درو باز کرد سرمو برگردوندم تا ببینیم کیه با دیدن چهره کسی که بین چهار چوب در استاده بود چشمام چهار تا شد
سلام امیدوارم خوشت امده باشه میدونم خیلی دیر پارت جدید میزارم ولی این روزا سرم یکم شلوغه از این به بعد تمام تلاشمو میکنم تا زودتر پارت جدید بزارم
8 لایک
12 کامنت
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیبی 💕
#PART_5
#فرشته_نجات
خودمو انداختم روی تخت چشامو بستم و بعد چند مین خوابم برد
طبق معمول با اون کابوس لعنتی از خواب پریدم
برای اینکه ارومتر بشم از بغل تخت لیوان اب رو برداشتم و کل محتوای داخلش رو سر کشیدم
از روی تخت بلند شدم رفتم یه دوش 10 مینی
گرفتم امدم بیرون ساعت 7 صبح بود
موهامو خشک کردم مثل همیشه کت شلوار مشکیم رو پوشیدم ساعت شانسمو دستم کردم توی اینه به خودم یه نگاه کردم وقتی مطمعن شدم که چیزی کم و کسر نیست از اتاق خارج شدم و به سمت میز غذا خوردی رفتم و پشت میز قهوه ای رنگی که وسط سالن بود نشستم خدمتکار مشغول کامل کردن میز بودن که یادم افتاد امروز کوک هم واسه صبحانه میاد پس به اجوما گفتم که یه سرویس غذا خوری دیگه هم بزاره امروز اول هفته بود پس یعنی تا دقایقی دیگه کوک هم سر و کلش پیدا میشه اخه کوک همیشه اول هفته ها میاد و با من صبحانه میخوره با صدای زنگ فهمیدم که کوک امد صداش بلند شد و گفت
کوک : تهیونگ ما اومدیم
وقتی از کلمه ما استفاده کرد چشام چهارتا شد یعنی کی باهاش امده یا مریم مقدس
با ورود جیهوپ فهمیدم منظورش از ما کی بود
از دیدن جیهوپ خوشحال شدم از پشت میز بلند
شدم و بغلش کرد
_ خوش امدی هیونگ
جیهوپ : مرسی بسه دیگه خفم کردی انگار یک قرنه همو ندیدم
ازش جدا شدم و گفتم
_ اخه هیچ وقت نمیای خونهی من واسه همین تعجب کردم
جیهوپ : خیله خوب حالا برو بشین کوک هم الان میاد
رفتیم و پشت میز نشستیم بعد چند مین کوک هم امد صبحانه خوردیم و و صحبت کردیم بعد از رفتن کوک و جیهوپ رفتم شرکت تا به کارام برسم
ویو ا/ت
با صدای در از خواب پریدم با صدایی که به الوده به خواب بود گفتم
+ بفرمایید
در باز شد یه پسر جوون نسبتن 23 ساله وارد اتاق شد به محض دیدن من چشماشو گرفت و گفت
بوگوم : میفهمم عادت داری لخت بخوابی ولی وقتی کسی در میزنه یه چیزی تنت کن
یه نگاه به خودم کردم شت چرا من چیزی تنم نیست دیشب چه اتفاقی افتاد با به یاد اوردن اتفاقای دیشب محکم زدم تو سرم خاک تو سر احمقم من چرا همچین کاری کردم سریع بلند
شدم تا یه چیزی نتم کنم ف.ا.ک چرا بولیزم نیست از توی ساک لباسم بولیزی که اون روز تنم بود و استینش خونی بودو ورداشتم و تنم کردم
+ میتونی چشماتو باز کنی
بوگوم : خانم گفتن واسه صبحانه تشریف بیارید و بعدش با خانم برید خرید فعلا هم این پیراهن رو بپوشید بجای اون بولیز خونی
پیراهنی که توی دستش بود رو به سمتم گرفت یه پیراهن بنفش ساده ولی خوشگل بود پیراهن رو از دستش گرفتم
+ مرسی
بوگوم : چیز دیگهای لازم ندارید
+ نه مرسی
بعد اینکه اینو گفتم از اتاق خارج شد و درم بست ایییش چه ادم بد نچسبی بود وارد حمام شدم
باورم نمیشد چه حمام بزرگ و زیبایی بود انقدر شامپو اونجا بود که ادم نمیدونست از کدومش استفاده کنه ( یکی نیست به این ا/ت بگه چرا انقدر ندید پدید بازی در میاره )
یه دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و بستم پیراهنی که اون پسره نچسب بهم داده بودو پوشیدم واقعا خوشگل بود از اتاق خارج شدم و از یکی از دخترا پرسیدم که اتاق خانم جانگ کجاست اینجا انقدر بزرگه که ادم گم میشه بعد کلی گشتن اتاق مورد نظرم رو پیدا کردم نفس عمیقی کشیدم و بعدش در زدم با صدای میتونی بیای داخل خانم جانگ وارد اتاق شدم
+ سلام
$ سلام دیشب خوب خوابیدی
+ بله خیلی راحت بودم
$ خوبه
$ از این به بعد تو اینجا پیش من صبحانه میخوری هر کاری داشتی یا به من یا بوگوم همون پسری که صبح بیدارت کرد میگی
+ چشم
$ حالا بیا بشین صبحانه بخور
به سمت میز رفتم و پشت میز نشستم همون پسره نچسب اومد واسم چای ریخت بعد داشتم چای میخوردم که صدای در امد بوگوم درو باز کرد سرمو برگردوندم تا ببینیم کیه با دیدن چهره کسی که بین چهار چوب در استاده بود چشمام چهار تا شد
سلام امیدوارم خوشت امده باشه میدونم خیلی دیر پارت جدید میزارم ولی این روزا سرم یکم شلوغه از این به بعد تمام تلاشمو میکنم تا زودتر پارت جدید بزارم
8 لایک
12 کامنت
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیبی 💕
۵.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.