𝒫𝒶𝓇𝓉 21 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 21 🌪✙
ا/ت ویو
رو پهلوی راستم خوابیدم و از پنجره به بیرون خیره شدم همینطوری شد ک نفهمیدم کی خوابم برد.....
صبح با نور آفتاب بیدار شدم ساعت 8 بود بلند شدم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین مثل همیشه نشسته بود سر میز و قهوشو میخورد
ا/ت : سلام
دنی : سلام صبحت بخیر
ا/ت : همچنین
نشستم سرجام دیگه هیچی نگفتیم سکوت سنگینی بینمون بود
خدمتکار اومد تا چایی بریزه تو لیوان ک دستش سر خورد و ریخت روی دنی خدمتکار جیغ کشید
خدمتکار : ببخشید آقا من معذرت میخوام
دنی : گمشو بیرون برو گمشو ( با صدای بلند )
خدمتکار : ببخشید
اینو گفت و رفت سریع رفتم از تو آشپزخونه یه دستمال اوردم و دادم بهش
دنی : مرسی
لباسشو پاک کرد و دوباره نشست
دنی : معلوم نیست حواسشون کجاس
ا/ت : خوبی بابا؟
خودمم از این حرفم تعجب کردم از دهنم پرید ولی دیگه گفته بودم کاری نمیشد کرد نگاهمو ازش گرفتم متوجه لبخندی ک زده بود شدم
دنی : خوبم دخترم
هیچی نمیتونستم بگم ولی مشخص بود خیلی خوشحاله اوففف ا/ت چی میشه تو جلوی دهنتو بگیری آخه...داشتم با خودم سر و کله میزدم
جیمین ویو
سر میز صبحونه نشسته بودم و داشتم صبحونه میخوردم
سینان : پسرم
جیمین : هوم
سینان : میشه امروز با هم بریم بیرون؟
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
جیمین : چی؟
سینان : مثل قبلنا با هم بریم بیرون یکم باهم حرف بزنیم
جیمین : وقتم پره نمیتونم
سینان : جیمین..لطفا
بهش نگاه کردم
جیمین : ببینم چی میشه
سینان : ممنونم پسرم
بلند شدم
جیمین : من دیگه میرم شب ساعت 7 آماده باش لبخندی زد و گفت
سینان : باشه پسرم
چیزی نگفتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم باید میرفتم شرکت چون امروز کلی کار داشتیم برای همین به سمت شرکت راهی شدم
..........
وقتی رسیدم پیاده شدم مثل همیشه ماریا منتظرم بود تا منو دید اومد سمتم
ماریا : سلام آقای پارک خوش اومدید بفرمایید
جیمین: ممنون
رفتم داخل ساواشو دیدم تا منو دید با یه لبخند اومد سمتم
ساواش : سلام آقای پارک خوبید؟
زیر چشمی بهش نگاه کردم
ساواش : همیشه خوب باشید آقا
خندم گرفته بود ولی به روی خودم نمیوردم رفتم تو اتاقم و دروبستم نشستم پشت میز روی صندلی در باز شد نگاه کردم خودش بود
ساواش : سلامممم
جیمین : باز چی میخوای؟
ساواش : جیمینننن امروز این ماریا انقدر از تو سوال پرسید ک دلم میخواست بگیرم خفش کنم
جیمین : یعنی چی؟
ساواش : بهم میگفت جیمین چی دوست داره چی دوست نداره تو درباره اون حرف میزنی یا نه میخواست بدونه ک توام دوسش داری یا نه تازه پرسید جیمین کسیو دوست داره یا با کسیه اصلا..
نزاشتم حرفش تموم بشه
جیمین : تو چی گفتی بهش ؟
ساواش : گفتم جیمین با یکی هست ک خیلی دوسش داره نمیتونه ازش دل بکنه اصلا نمیدونم چجوری بگم بهت این انقدر اونو دوست داره ک
چشمام گرد شده بود نزاشتم حرفش تموم بشه
جیمین : چییی؟
زد زیر خنده
ا/ت ویو
رو پهلوی راستم خوابیدم و از پنجره به بیرون خیره شدم همینطوری شد ک نفهمیدم کی خوابم برد.....
صبح با نور آفتاب بیدار شدم ساعت 8 بود بلند شدم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین مثل همیشه نشسته بود سر میز و قهوشو میخورد
ا/ت : سلام
دنی : سلام صبحت بخیر
ا/ت : همچنین
نشستم سرجام دیگه هیچی نگفتیم سکوت سنگینی بینمون بود
خدمتکار اومد تا چایی بریزه تو لیوان ک دستش سر خورد و ریخت روی دنی خدمتکار جیغ کشید
خدمتکار : ببخشید آقا من معذرت میخوام
دنی : گمشو بیرون برو گمشو ( با صدای بلند )
خدمتکار : ببخشید
اینو گفت و رفت سریع رفتم از تو آشپزخونه یه دستمال اوردم و دادم بهش
دنی : مرسی
لباسشو پاک کرد و دوباره نشست
دنی : معلوم نیست حواسشون کجاس
ا/ت : خوبی بابا؟
خودمم از این حرفم تعجب کردم از دهنم پرید ولی دیگه گفته بودم کاری نمیشد کرد نگاهمو ازش گرفتم متوجه لبخندی ک زده بود شدم
دنی : خوبم دخترم
هیچی نمیتونستم بگم ولی مشخص بود خیلی خوشحاله اوففف ا/ت چی میشه تو جلوی دهنتو بگیری آخه...داشتم با خودم سر و کله میزدم
جیمین ویو
سر میز صبحونه نشسته بودم و داشتم صبحونه میخوردم
سینان : پسرم
جیمین : هوم
سینان : میشه امروز با هم بریم بیرون؟
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
جیمین : چی؟
سینان : مثل قبلنا با هم بریم بیرون یکم باهم حرف بزنیم
جیمین : وقتم پره نمیتونم
سینان : جیمین..لطفا
بهش نگاه کردم
جیمین : ببینم چی میشه
سینان : ممنونم پسرم
بلند شدم
جیمین : من دیگه میرم شب ساعت 7 آماده باش لبخندی زد و گفت
سینان : باشه پسرم
چیزی نگفتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم باید میرفتم شرکت چون امروز کلی کار داشتیم برای همین به سمت شرکت راهی شدم
..........
وقتی رسیدم پیاده شدم مثل همیشه ماریا منتظرم بود تا منو دید اومد سمتم
ماریا : سلام آقای پارک خوش اومدید بفرمایید
جیمین: ممنون
رفتم داخل ساواشو دیدم تا منو دید با یه لبخند اومد سمتم
ساواش : سلام آقای پارک خوبید؟
زیر چشمی بهش نگاه کردم
ساواش : همیشه خوب باشید آقا
خندم گرفته بود ولی به روی خودم نمیوردم رفتم تو اتاقم و دروبستم نشستم پشت میز روی صندلی در باز شد نگاه کردم خودش بود
ساواش : سلامممم
جیمین : باز چی میخوای؟
ساواش : جیمینننن امروز این ماریا انقدر از تو سوال پرسید ک دلم میخواست بگیرم خفش کنم
جیمین : یعنی چی؟
ساواش : بهم میگفت جیمین چی دوست داره چی دوست نداره تو درباره اون حرف میزنی یا نه میخواست بدونه ک توام دوسش داری یا نه تازه پرسید جیمین کسیو دوست داره یا با کسیه اصلا..
نزاشتم حرفش تموم بشه
جیمین : تو چی گفتی بهش ؟
ساواش : گفتم جیمین با یکی هست ک خیلی دوسش داره نمیتونه ازش دل بکنه اصلا نمیدونم چجوری بگم بهت این انقدر اونو دوست داره ک
چشمام گرد شده بود نزاشتم حرفش تموم بشه
جیمین : چییی؟
زد زیر خنده
۱۰.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.