سلطنت بی پایان پارت 13
سلطنت بی پایان پارت 13
تهیونگ تهیونگ به شوگا گفت دکترو خبر کردی شوگا گفت آره دکتر آمد زخم پامو دید پامو زد افئونی کرد بعد بخیه زد به تهیونگ گفت خیلی بد زخمی شده بعد با باند بست گفت اگه بیدار شود و دردش آمد قرصا شو بهش بدین و حوله رو گرم کن بذار روی پاش تهیونگ گفت باشه حالا خوب میشه دکتر گفت آره یکمی زمان میبره اما نباید اصلا پاشو حر کت بده تهیونگ گفت باشه بعد به نگهبانان گفت که دکترو تا دم در برسونن تهیونگ گفت برین بیرون می خوام تنها باشم همه رفتن تهیونگ آمد اتاق من بیهوش بودم تهیونگ کنار تخت نشست موهامو نوازش میکرد که دید یه کمی صورتم زخمی شده یه چشم زخم آورد و صورتشو به صورتم نزیک کرد و خواست که چسب زخم رو بزنه به صورتم من بلند شودم تهیونگ خندید گفت ترسیدی گفتم نه ممنون که از دست گرگ نجاتم دادی تهیونگ گفت من کاری نکردم هر کی برای همسرش میکنه گفتم نه تو از بقیه بهتر که تا کوه آمدی دنبالم بعد بغلش کردم تهیونگ گفت خیلی دوستت دارم منو محکم از کمر بغل کردم بعد که از بغلش آمدم بیرون تهیونگ به لبام نگاه میکرد من بهش نگاه کردم و لبشو بوسیدم تهیونگ نگام کرد خندید و لبامو محکم مک میزد دراز کشید منم کنارش بودم که لبامو داشت میبوسید تهیونگ دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت خیلی خوشمزه بودی🤭☺️بعد که خوابیدیم نصف شب شد من بیدار شودم پام خیلی بد درد میکرد تهیونگ اون وری خوابیده بود پشتش من نخواستم بیدارش کنم آنقدر درد میکرد که پتو رو محکم میپیچوندم تهیونگ روشو بهم کرد بلند شود گفت چی شده پات درد میکنه سرمو تکون دادم 😢 تهیونگ بلند شد رفت دارو هامو آورد بعد یه لیوان آب دادا بهم گفت بخور خوب میشی گفتم باشه بعد که دارو رو خوردم تهیونگ رفت یه پارچه رو گرم کرد وآمد گذاشت روی پام و با دستش پامو مالش میداد خیلی درد داشت تهیونگ گفت باز کرد میکنه گفتم فقط گزگز میکنه تهیونگ آمد پیشم خوابید و منو محکم بغل کرد گفت اگه درد کرد بهم بگو تو الان زن منی خندیدم گفتم باشه تهیونگ بیدار مونده بود من سرم رو روی سینش گذاشتم ودستشو گرفتم گفتم تهیونگ میدونی دستت از دست من بزرگتر
تهیونگ گفت آره گفتم بخواب تهیونگ گفت نه باید
دوس داشتین لاوام ❤
تهیونگ تهیونگ به شوگا گفت دکترو خبر کردی شوگا گفت آره دکتر آمد زخم پامو دید پامو زد افئونی کرد بعد بخیه زد به تهیونگ گفت خیلی بد زخمی شده بعد با باند بست گفت اگه بیدار شود و دردش آمد قرصا شو بهش بدین و حوله رو گرم کن بذار روی پاش تهیونگ گفت باشه حالا خوب میشه دکتر گفت آره یکمی زمان میبره اما نباید اصلا پاشو حر کت بده تهیونگ گفت باشه بعد به نگهبانان گفت که دکترو تا دم در برسونن تهیونگ گفت برین بیرون می خوام تنها باشم همه رفتن تهیونگ آمد اتاق من بیهوش بودم تهیونگ کنار تخت نشست موهامو نوازش میکرد که دید یه کمی صورتم زخمی شده یه چشم زخم آورد و صورتشو به صورتم نزیک کرد و خواست که چسب زخم رو بزنه به صورتم من بلند شودم تهیونگ خندید گفت ترسیدی گفتم نه ممنون که از دست گرگ نجاتم دادی تهیونگ گفت من کاری نکردم هر کی برای همسرش میکنه گفتم نه تو از بقیه بهتر که تا کوه آمدی دنبالم بعد بغلش کردم تهیونگ گفت خیلی دوستت دارم منو محکم از کمر بغل کردم بعد که از بغلش آمدم بیرون تهیونگ به لبام نگاه میکرد من بهش نگاه کردم و لبشو بوسیدم تهیونگ نگام کرد خندید و لبامو محکم مک میزد دراز کشید منم کنارش بودم که لبامو داشت میبوسید تهیونگ دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت خیلی خوشمزه بودی🤭☺️بعد که خوابیدیم نصف شب شد من بیدار شودم پام خیلی بد درد میکرد تهیونگ اون وری خوابیده بود پشتش من نخواستم بیدارش کنم آنقدر درد میکرد که پتو رو محکم میپیچوندم تهیونگ روشو بهم کرد بلند شود گفت چی شده پات درد میکنه سرمو تکون دادم 😢 تهیونگ بلند شد رفت دارو هامو آورد بعد یه لیوان آب دادا بهم گفت بخور خوب میشی گفتم باشه بعد که دارو رو خوردم تهیونگ رفت یه پارچه رو گرم کرد وآمد گذاشت روی پام و با دستش پامو مالش میداد خیلی درد داشت تهیونگ گفت باز کرد میکنه گفتم فقط گزگز میکنه تهیونگ آمد پیشم خوابید و منو محکم بغل کرد گفت اگه درد کرد بهم بگو تو الان زن منی خندیدم گفتم باشه تهیونگ بیدار مونده بود من سرم رو روی سینش گذاشتم ودستشو گرفتم گفتم تهیونگ میدونی دستت از دست من بزرگتر
تهیونگ گفت آره گفتم بخواب تهیونگ گفت نه باید
دوس داشتین لاوام ❤
۶.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.