عشق دوطرفه
#عشق دوطرفه
پارت چهارده....
هیونجین: یاااا چه گیری کردیم
(بلاخره چند ماه گذشت و ا/ت هیونجینو به خانوادش معرفی کرد و خانوادش گفتن برا خواستگاری بیاد)
هیونجین: یااااا بابا اون دسته گلا کجان
بابای هیونجین: سرجاشون
هیونجین: کجاست خو
بابای هیونجین: دست مامانته
هیونجین: اها
هیونجین: بابا بدو دیره زود برون
مامان هیونجین: چیه عجله داری نگران نباش دیر برسی هم بهت دختر میدم البته موندم دخترشون چطور عاشق تو گاو شده
هیونجین: یااا مامان بابت اون ظرف معذرت خواستم
مامان هیونجین: خب حالا
بابای هیونجین: رسیدیم
هیونجین: اخجوننننم
رفتند و درو زدن ا/ت باز کرد
ا/ت: سلام بفرمایید
پدر و مادر هیونجین رفتن تو هیونجیم از استرس بیرون مونده بود
مامان ا/ت: مث موز اونجا نمون بیا تو
هیونجین: چشم
هیونجین رفت تو و ا/ت درو بست رفت اشپزخونه و قهوه هارو اورد
ا/ت: بفرمایید
(خواستگاری تموم شد و هردوطرف قبول کردن)
خواهر ا/ت: خب عروسی کی هست
مامان ا/ت: دوماه دیگ بزا بیشتر با تخت و اینا اشناشن
(بقیه که منظور مادر ا/تو فهمیده بودن زدن زیر خنده که ا/ت گفت)
ا/ت: یااا مامان زشته
مامان هیونجین: چه زشتی دخترم شما باید قبل از تخت خوابتون چنتا تختو بشکونین تا عادت کنین
ا/ت: میشه خجالتم ندین
هیونجین: خب بیبی مامانم راس میگه
ا/ت: هیونجین
هیونجین و بقیه شروع به خندیدن کردن که ا/ت رفت بالا
پدر هیونجین: خب دیگ ما بریم
لیا: بیشتر میموندین
مامان هیونجین: ن دیگ دخترم بهتره ما بریم
لیا: باشه
مادر ا/ت: ممنون که اومدین
مادر هیونجین: این چه حرفیه دیگ ما فامیل شدیم مگ نه(با خنده)
مادر ا/ت«بعله
مادر هیونجین: ما دیگ میریم خداحافظ
مادز ا/ت: بسلامت
پارت چهارده....
هیونجین: یاااا چه گیری کردیم
(بلاخره چند ماه گذشت و ا/ت هیونجینو به خانوادش معرفی کرد و خانوادش گفتن برا خواستگاری بیاد)
هیونجین: یااااا بابا اون دسته گلا کجان
بابای هیونجین: سرجاشون
هیونجین: کجاست خو
بابای هیونجین: دست مامانته
هیونجین: اها
هیونجین: بابا بدو دیره زود برون
مامان هیونجین: چیه عجله داری نگران نباش دیر برسی هم بهت دختر میدم البته موندم دخترشون چطور عاشق تو گاو شده
هیونجین: یااا مامان بابت اون ظرف معذرت خواستم
مامان هیونجین: خب حالا
بابای هیونجین: رسیدیم
هیونجین: اخجوننننم
رفتند و درو زدن ا/ت باز کرد
ا/ت: سلام بفرمایید
پدر و مادر هیونجین رفتن تو هیونجیم از استرس بیرون مونده بود
مامان ا/ت: مث موز اونجا نمون بیا تو
هیونجین: چشم
هیونجین رفت تو و ا/ت درو بست رفت اشپزخونه و قهوه هارو اورد
ا/ت: بفرمایید
(خواستگاری تموم شد و هردوطرف قبول کردن)
خواهر ا/ت: خب عروسی کی هست
مامان ا/ت: دوماه دیگ بزا بیشتر با تخت و اینا اشناشن
(بقیه که منظور مادر ا/تو فهمیده بودن زدن زیر خنده که ا/ت گفت)
ا/ت: یااا مامان زشته
مامان هیونجین: چه زشتی دخترم شما باید قبل از تخت خوابتون چنتا تختو بشکونین تا عادت کنین
ا/ت: میشه خجالتم ندین
هیونجین: خب بیبی مامانم راس میگه
ا/ت: هیونجین
هیونجین و بقیه شروع به خندیدن کردن که ا/ت رفت بالا
پدر هیونجین: خب دیگ ما بریم
لیا: بیشتر میموندین
مامان هیونجین: ن دیگ دخترم بهتره ما بریم
لیا: باشه
مادر ا/ت: ممنون که اومدین
مادر هیونجین: این چه حرفیه دیگ ما فامیل شدیم مگ نه(با خنده)
مادر ا/ت«بعله
مادر هیونجین: ما دیگ میریم خداحافظ
مادز ا/ت: بسلامت
۱۰.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.