پرنیا رمان عشقابدیمن پارتهفدهم پارتاخر

#پرنیا #رمان #عشق_ابدی_من #پارت_هفدهم #پارت_اخر


ازادش کرده بودن

خبر فروش خونه و از محل رفتن خانواده حسین رو هم شنیدم و حتی واسه خداحافظی نرفتم

اونا هم نیومدن 


یه روز یه شماره ناشناس بهم زنگ زد 

حسین بود وقتی صداش رو شنیدم زبونم لال شده بود فقط اشک میریختم وسط حیاط دانشگاه 

گفت حکمم اومد خدا منو دوست داره اعدام نیس 

ابده 

از الان تا ابد فرصت دارم همش بهت فکر کنم
دیدگاه ها (۴)

سلامهمگی امیدوارم از این رمان هم خوشتون بیاد هرچند کوتا و زی...

پرررنیاااا خانومممم چه کردههههمهههه رو دیوووونه کردهههه😂🍕❤

#پرنیا #رمان #عشق_ابدی_من #پارت_شانزدهممیلاد گفت ای بابا حال...

#پرنیا #رمان #عشق_ابدی_من #پارت_پانزدهمامیر محکم تر دستمو فش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط