دنیا کوتاه است، بغلش کن، بگو دوستش داری، بگو بدون او نمی
دنیا کوتاه است، بغلش کن، بگو دوستش داری، بگو بدون او نمیشود، بگو بدون او اصلا نمیشود!!!
چندیست دلخوشیهامان کمرنگ شده عزیز، امروز که از در آمد تو، یا توی خیابان و کافه یا کنار پنجره یا هرکجا دیدیش، زل بزن به چشمهاش و بی هیچ مقدمهای بغلش کن، محکم، گرم، عمیق. حرف زدن کفایت نمیکند، واژهها بیدست و پا شدهاند اینروزها و هیچچیز به اندازهی آغوش، جواب اینهمه اندوه آدمیزاد نیست.
دلخوشی و انگیزهی زیستنِ هم باشید، دنیا به قدر کافی به هممان ریخته عزیز! اگر دوستش داری بگو، اگر دلت تنگ شده، بگو. اگر صدای خوبی دارد، دستهای قشنگی، چشمهای قشنگی و نگاههای گیرایی؛ بگو! اگر ایدهآلترین آدمِ دنیای توست و کسی شبیهش نیست، اگر حرف زدن با او حالت را جور دیگری میکند و احساس بینظیری به تو میبخشد، بگو! بگذار ذوق بریزد میان تار و پود تنش و خودش را روی ابرها حس کند، بگذار حفرههای خالیِ روانش پر شود. بگذار انگیزه بگیرد برای زیستن و هدفمندتر از قبل تلاش کند.
این سَمّ ویرانگر محافظهکاری و غرور را بریزید دور، راحت باشید، راحت حرف بزنید و بگذارید سلول تکثیرشوندهی عشق ، زیر پوستتان بلغزد.
تو نمیدانی آغوش و کلامت چقدر میتواند برای یکنفر اهمیت داشتهباشد، دقیقا همان آغوشی که محتاطانه دریغ کردی و حرفهایی که نگفتی و نگاهی که پایین انداختی؛ چقدر میتواند نجاتبخش یکنفر باشد.
اینبار که دیدیش، بغلش کن و بگذار میان آغوش امن تو آرام بگیرد.
و بگو چقدر دوستش داری.
بگذار شبها که دلش گرفته، به ماه نگاه میکند و دنبال دلخوشی میگردد، به یاد آغوش و حرفهای تو بیفتد و بیاختیار لبخند بزند.
دنیای اینروزها مثل سابق قشنگ نیست، خودتان دست به کار شوید، آرامِ جانِ هم شوید و دنیای همدیگر را قشنگ کنید.
نرگس صرافیان طوفان 🖋
چندیست دلخوشیهامان کمرنگ شده عزیز، امروز که از در آمد تو، یا توی خیابان و کافه یا کنار پنجره یا هرکجا دیدیش، زل بزن به چشمهاش و بی هیچ مقدمهای بغلش کن، محکم، گرم، عمیق. حرف زدن کفایت نمیکند، واژهها بیدست و پا شدهاند اینروزها و هیچچیز به اندازهی آغوش، جواب اینهمه اندوه آدمیزاد نیست.
دلخوشی و انگیزهی زیستنِ هم باشید، دنیا به قدر کافی به هممان ریخته عزیز! اگر دوستش داری بگو، اگر دلت تنگ شده، بگو. اگر صدای خوبی دارد، دستهای قشنگی، چشمهای قشنگی و نگاههای گیرایی؛ بگو! اگر ایدهآلترین آدمِ دنیای توست و کسی شبیهش نیست، اگر حرف زدن با او حالت را جور دیگری میکند و احساس بینظیری به تو میبخشد، بگو! بگذار ذوق بریزد میان تار و پود تنش و خودش را روی ابرها حس کند، بگذار حفرههای خالیِ روانش پر شود. بگذار انگیزه بگیرد برای زیستن و هدفمندتر از قبل تلاش کند.
این سَمّ ویرانگر محافظهکاری و غرور را بریزید دور، راحت باشید، راحت حرف بزنید و بگذارید سلول تکثیرشوندهی عشق ، زیر پوستتان بلغزد.
تو نمیدانی آغوش و کلامت چقدر میتواند برای یکنفر اهمیت داشتهباشد، دقیقا همان آغوشی که محتاطانه دریغ کردی و حرفهایی که نگفتی و نگاهی که پایین انداختی؛ چقدر میتواند نجاتبخش یکنفر باشد.
اینبار که دیدیش، بغلش کن و بگذار میان آغوش امن تو آرام بگیرد.
و بگو چقدر دوستش داری.
بگذار شبها که دلش گرفته، به ماه نگاه میکند و دنبال دلخوشی میگردد، به یاد آغوش و حرفهای تو بیفتد و بیاختیار لبخند بزند.
دنیای اینروزها مثل سابق قشنگ نیست، خودتان دست به کار شوید، آرامِ جانِ هم شوید و دنیای همدیگر را قشنگ کنید.
نرگس صرافیان طوفان 🖋
۸.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۰