فرشته دورگه پارت17
#فرشته_دورگه #پارت17
اوووخ برج ببین چه باحاله خدایشش عرچی پول بگیره حقشه واستا اینکه همون برجیه که منم شریکشم اخ چه خالی بده زنگ زدم به حامد
حامد:سلام پشه
من:سلام زالو جان چطوری
حامد:چیشدع زنگ زدی
من:ببینم برجی که توش بابن سلمان شریکیم تویی سلمانشهر اره
حامد:اره چطور ؟
من:هیچی میخوام بهش سربزنم خئب قطع کن شارژم.زیاد میاد گمشو بای
حامد:دیگه بی تربیت بی ترتبیت بای
کلاه گذاشتیم سرمون
آراد:واستین بینم کجا
ماکان:شماها اینجا چیکار میکنین
آراد:اومدی خاله بازی برین بیرون
من:ببخشید جنابان اندیشمند بنده شریک وصاحب پروژه بن سلمان هستم باید دیدن کنم از چیزایی که زیر نظرمه یانه
ماکان:من با بن سلمان قراردادبستم امکان ندارع
من:واستا پس
زنگ زدم به حامد
بعد چنددیقه حرف زدن قانع شد
من:خوشم نیاد باید بکوبی دوباره بسازی یا
همش عالی بود واقعا هرچقدر بگیره حقشه اما اتاق کنفرانسش خیلی زشت بود قهوه ای و طلایی
من:دیزاین اتاقو تغییر میدی فهمیدی مشکی طلایش میکنی
ماکان:نمیشه چون کل طراحی رنگ برج از طریق همین اتاق کنفرانس گرفتع شدع
آراد:یه کاریش میکنم
من:خوبه خوب من
غاااررررررررر غورررررررر شپقققققق بوم دانگ دوووونگ بیب
من:خیلی گشنمه دیدین که احضار وجود کرد شبکم بریم
ماکان:میدونین که ناهار خونه ماهستین
من:بلهههه زهرا هم میاد
زهرا:نه مرسی میرم خونه خودمون
آتوسا:چیشش هماهنگ کردیم توهم حسابی بیابریم
سوار ماشین شدیم
من:زهرا باگوشیم به مامانی زنگ بزن ببین خودش میره یا بریم دنبالش
زهرا:باشه الان بهش میزنگم گذاشت رو اسپیکر
مامانی:الو آیسان
من:مامانی بیام دنبالت یاخودت میری
مامانی:آیسان من نمیتونم بیام با خاله محیام عذر خواهی بکن
من:واا مگه برگشته
مامان:اره ولی زودی میره
من:باشه قربونت شهربانو جونم بای
وارد ویلا شدیم
زهرا:وای آیسان زشته به قرآن
گوشیم زنگ خورد
هنگی:سلام عشقممممم
من:اوهو نگوکه اومده خواستگاریت
هنگی:ازکجا فهمیدی اره جواب مثبتمم دادم خانوم
من:جییییییییییغغغغغ پس عشقم داره ازدواج میکنی قطع کن بعدا بیام تهران حسابتو برسم بای
زهرا:خوبی
آتوسا:چی دیدی روح دیدی
با دادم همه ریخته بودن بیرون
من:وایییی زری جونم هنگی داره می ازدواج
زهرا:ترشیدیم رفت
من:صدبار گفتم بزار دادماس بگیریتت گفتی نه
زهرا:ارزونی خودت
من:سلام عمه جونی
هاکان:کبکت خروس میخونه هااا
من:اره دیگه
پس چی اقا ناهار تموم شد نشستیم که تا ساعت5که هوا خنک بشع چیکار کنیم که به پیشنهاد آتوسا هدفون بزاریم پانتومیم بازی کنیم
همه هم قبول کردیم من و هاکان وماکان
زهراو آراد و آتوسا گروه شدیم
من:ببازین از خشتک اویزونتون میکنم
اوووخ برج ببین چه باحاله خدایشش عرچی پول بگیره حقشه واستا اینکه همون برجیه که منم شریکشم اخ چه خالی بده زنگ زدم به حامد
حامد:سلام پشه
من:سلام زالو جان چطوری
حامد:چیشدع زنگ زدی
من:ببینم برجی که توش بابن سلمان شریکیم تویی سلمانشهر اره
حامد:اره چطور ؟
من:هیچی میخوام بهش سربزنم خئب قطع کن شارژم.زیاد میاد گمشو بای
حامد:دیگه بی تربیت بی ترتبیت بای
کلاه گذاشتیم سرمون
آراد:واستین بینم کجا
ماکان:شماها اینجا چیکار میکنین
آراد:اومدی خاله بازی برین بیرون
من:ببخشید جنابان اندیشمند بنده شریک وصاحب پروژه بن سلمان هستم باید دیدن کنم از چیزایی که زیر نظرمه یانه
ماکان:من با بن سلمان قراردادبستم امکان ندارع
من:واستا پس
زنگ زدم به حامد
بعد چنددیقه حرف زدن قانع شد
من:خوشم نیاد باید بکوبی دوباره بسازی یا
همش عالی بود واقعا هرچقدر بگیره حقشه اما اتاق کنفرانسش خیلی زشت بود قهوه ای و طلایی
من:دیزاین اتاقو تغییر میدی فهمیدی مشکی طلایش میکنی
ماکان:نمیشه چون کل طراحی رنگ برج از طریق همین اتاق کنفرانس گرفتع شدع
آراد:یه کاریش میکنم
من:خوبه خوب من
غاااررررررررر غورررررررر شپقققققق بوم دانگ دوووونگ بیب
من:خیلی گشنمه دیدین که احضار وجود کرد شبکم بریم
ماکان:میدونین که ناهار خونه ماهستین
من:بلهههه زهرا هم میاد
زهرا:نه مرسی میرم خونه خودمون
آتوسا:چیشش هماهنگ کردیم توهم حسابی بیابریم
سوار ماشین شدیم
من:زهرا باگوشیم به مامانی زنگ بزن ببین خودش میره یا بریم دنبالش
زهرا:باشه الان بهش میزنگم گذاشت رو اسپیکر
مامانی:الو آیسان
من:مامانی بیام دنبالت یاخودت میری
مامانی:آیسان من نمیتونم بیام با خاله محیام عذر خواهی بکن
من:واا مگه برگشته
مامان:اره ولی زودی میره
من:باشه قربونت شهربانو جونم بای
وارد ویلا شدیم
زهرا:وای آیسان زشته به قرآن
گوشیم زنگ خورد
هنگی:سلام عشقممممم
من:اوهو نگوکه اومده خواستگاریت
هنگی:ازکجا فهمیدی اره جواب مثبتمم دادم خانوم
من:جییییییییییغغغغغ پس عشقم داره ازدواج میکنی قطع کن بعدا بیام تهران حسابتو برسم بای
زهرا:خوبی
آتوسا:چی دیدی روح دیدی
با دادم همه ریخته بودن بیرون
من:وایییی زری جونم هنگی داره می ازدواج
زهرا:ترشیدیم رفت
من:صدبار گفتم بزار دادماس بگیریتت گفتی نه
زهرا:ارزونی خودت
من:سلام عمه جونی
هاکان:کبکت خروس میخونه هااا
من:اره دیگه
پس چی اقا ناهار تموم شد نشستیم که تا ساعت5که هوا خنک بشع چیکار کنیم که به پیشنهاد آتوسا هدفون بزاریم پانتومیم بازی کنیم
همه هم قبول کردیم من و هاکان وماکان
زهراو آراد و آتوسا گروه شدیم
من:ببازین از خشتک اویزونتون میکنم
۲.۱k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.