" آکرازیا "
"پارت 11"
- اون احمق ها فکر میکنن میتونن بدستت بیارن!
تهیونگ قبل از اینکه جونگکوک رو وادار بکنه روی صندلی
طلایی-مشکی رنگش بشینه زمزمه کرد و باعث به وجود اومدن
لبخندی روی لب های آلفا شد.
- خیلی دست نیافتنی به نظر میرسم؟
- نه، فقط اون ها نمیدونن که تو چقدر توی روابطت احمقانه
رفتار میکنی.
تهیونگ صندلی سفید رنگی رو به کنار جونگکوک هل داد و با بی
خیالی روش نشست. شراب باعث شده بود بی پروا تر بشه و دیگه
حتی رسمی هم صحبت نمیکرد.
- من احمق نیستم.
- میتونم ببینم.
تهیونگ به جمعیتی که مشغول رقصیدن بودن نیم نگاهی
انداخت.
- بعضی هاشون فکر میکنن اون پایین ها یکم مشکل داری پس
محض رضای خدا سرت رو بالا نگه دار و یکم بدن امگا ها و بتا ها
رو زیر نظر بگیر!
بتا لبه ی یقه ی لباس جونگکوک رو مرتب کرد و باعث شد توجه
کوک بهش کاملا جلب بشه. در آخر اشاره ای به دیک آلفا انداخت
و باز با خیال راحت به صندلیش تکیه داد. آلفا میتونست ببینه که
همون یک ذره الکل روش تاثیر گذاشته و داره کاملا نامعمول
حرف میزنه.
جونگکوک بی توجه به دختر و پسر هایی که خودشون رو روی
استیج هلاک میکردن غرق تماشای تهیونگ و این حالت بی
پروای چشم هاش بود.
- میشه برگردیم به اتاقم؟
آلفا با صدای بمش پرسید و تهیونگ با گفتن نوچی همچنان به
مقابلش زل زد.
موسیقی آرومی پخش شد و گرگینه های جوون که از سبک
کلاسیک بیزار بودن دوباره از استیج خارج شدن که این باعث آه
کشیدن جونگکوک شد.
کلاسیک سبکی بود که آلفا میپرستید و تقریبا تک تک آهنگ
های این سبک رو هزاران بار گوش داده بود.
برخلاف بقیه که از استیج خارج میشدن، امگای ظریفی وارد
استیج شد و بی توجه به نگاه های بقیه مشغول رقصیدن شد.
همهمه ها بالا گرفتن، جونگکوک محو نگاه کردن به رقص اون
پسر بود و زمزمه هایی بالا رفت که شاید جفتش رو پیدا کرده.
هویت اون پسر هنوز نامعلوم بود و همه با کنجکاوی سعی
میکردن شجره ی هزاران هزار نسل قبل پسر رو دربیارن.
جونگکوک ابرو هاش رو بالا فرستاده بود و از روی صندلی
سلطنتیش حرکات نرم و لطیف پسر رو تماشا میکرد. کاملا
ناگهانی به طرف تهیونگ که محو تماشای اون بود چرخید.
نگاهشون به هم گره خورد و باعث شد نفس هر دوشون برای
ثانیه ای قطع شه.
- شاید من هیچوقت نتونم جفتم رو پیدا کنم، ولی تو هم
هیچوقت نمیتونی مثل اون انقدر ظریف و نرم باشی!
جونگکوک کاملا حرصی کلمات رو به صورت تهیونگ کوبید و
مثل پسر بچه ها به پوزیشن قبلیش برگشت.
پوزیشنی که نشون میداد هنوز هم از تموم گرگینه های دورش
متنفره و دلش میخواد اون امگا از روی استیج گم شه پایین.
این مابین تهیونگ با تعجب در حال تحلیل کلمات آلفا بود.
منظورش چی بود که نمیتونه ظریف باشه؟ نکنه اون رو با یک امگا اشتباه گرفته؟ ناگهان با به یادآوردن چیزی قلبش سریع تر
تپید. نگاهش رو به ساعت دوخت، یک ربع به ده!
با کشیدن نفس عمیقی به صندلیش تکیه داد. تنها چند ساعت
براش باقی مونده بود و باید هر چه زودتر آلفا رو از اون مراسم
خالاص میکرد.
- امروز خودت رو با ورزش خفه کردی و داری کامل از یاد میبری
که دوره ی راتت نزدیکه آلفا!
تهیونگ به سمت جونگکوک خم شد و به دسته ی صندلی پر زرق
و برق دارش تکیه داد.
- خیلی مشتاق نیستم که برسه، فردا هم باید به آکادمی آموزش
امگا ها برم و بهتره شروع نشه. از پس فردا دارو ها رو قطع میکنم. اوجش رو رد میکنم و روز های بعدی رو عادی میگذرونم.
یک روز برای گرگم کافیه.
جونگکوک به سمتش چرخید و صورت هاشون توی فاصله ی
کمی از هم قرار گرفت. هنوز هم مثل بچه ها لب هاش رو عصبی
جلو فرستاده بود و به نظر میرسید از دست تهیونگ عصبانیه.
- چرا من باید ظریف باشم؟ اینطوری به راحتی شکسته میشم!
تهیونگ که توی اون فاصله ی نزدیک انگار مغزش رو از دست داده
بود کاملا عصبی رو به جونگکوک کلماتش رو گفت و آلفا چینی
به دماغش داد.
- یعنی میتونم اون امگا ها رو بشکنم؟
:)
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.