من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم 
واسه عشق بازی موجها قامتم یه بستر نرم

یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا

تا که یک روز #تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی 
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی

زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد 
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه 
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی 
اما تا قایقی اومد از من و دلم #گذشتی

#رفتی با قایق عشقت سوی روشنیِ فردا 
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا

دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی 
لحظه های بی #تو بودن میگذره اما به سختی

دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره 
ولی حتی وقتِ مردن باز سراغتو میگیره

میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم 
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۳)

جلوه بخت تو ❤ دل می‌برد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانی و ...

مــ💋 ــــراببوسبگذار پـایــــیـــــزســر درگـــم شــــــــود...

و آن زمانی که ابرها از نو میبارند،دشت ها از نو میرویند آن زم...

رفت در ظلمت غم آن شب و شب‌های دگر همنگرفتی دگر از عاشق آزرده...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

__________________یه مدته حس می‌کنم دارم زیر فشارِ همه‌چی له...

پارت : ۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط