رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:33
#محراب
میگم مهشاد زنگ بزنیم به اردیا حال بچمون رو بپرسیم؟
مهشاد:نه شاید الان بد موقع باشه
محراب:حالا ما زنگ می زنیم ببینیم چی میشه
مهشاد:خب بذار من زنگ بزنم
بیب
بیب
بیب
بیب
بیب
جواب نمیده
محراب:زنگ بزنم به ارسلان وایسا
بیب
بیب
بیب
بیب
بیب
ارسلان جواب نمیده
مهشاد:واای یعنی چی شدههه
محراب:خب شاید لالا باشن
مهشاد:آخه کدوم خری ساعت ۶:۳۰ دقیقه بعد از ظهر خوابه؟
محراب:نمد
مهشاد:زنگ بزنم پانیذ ازشون بپرسم خب اونا ایرانن می دونن
#پانیذ
خونه آتوسامیر بودیم که گوشیم زنگ خورد مهشاد بود:بچه هاااا مهشادههه
نیکا:وااای چیکار کنیم؟
متین:خب اوسکل جواب بده
لئو:با خانومیم درست بحرف
پانیذ:ایش...الو
مهشاد:سلام خوبی از اردیا خبر داری نیستنشون دخترم هم نیستش
پانیذ:نه ارسلان و دیانا رفتم مسافرت بعد ارسلان گوشیش یادش رفته ببره دیانا خوشیش خراب شده
محراب:دروغ میگه (از پشت تلفن)
مهشاد:خب دخترم چیییی
پانیذ:اون حالش خوبه خدافظ
مهرشاد:بای
#امیر_روز
خب خوشگله می خوام تو رو مال خودم کنم (خطاب به دیانا)
دیانا:ببین عیزم من عاشق کس دیگه هستم
امیر:خب ماله خودم می کنمت
دیانا:ببین نمیدونم تو چه وجدانی داری که دو نفر که عاشق همن رو جدا می کنی
امیر:دیانا من عاشقتم اینو بفهم اینو بفهمم
دیانا:من ازت متنفرم بهم لعنتی
امیر:من یه کاری می کنم از این کارت پشیمون بشی
دیانا:مثلا چه گوهی می خوری؟
امیر:کاری که تو فکرش هم نمی کنی:) و رفت بیرون
#نیکا
بچه ها ما الان نمی تونیم کاری بکنیم چون اگه وارد عمل بشیم ممکنه بلایی سر اون دوتا بیارن
رضا:اره منم موافقم
پانیذ:خب پس زدددد چیکار کنیم؟
متین:بچه ها ما باید به چند مدتی اونا رو تحت تعقیب قرار بدین
امیر انکا:آخه مگه ما پلیس هستیم؟
ژاتیس:خب عزیزم ما می تونیم خودمون یه تیم رو ایجاد کنیم که هر کدوممون یه کار انجام بدیم مثلا رضا و پانیذ می تونن جاسوسی کنن
پانلئو:اوکی
part:33
#محراب
میگم مهشاد زنگ بزنیم به اردیا حال بچمون رو بپرسیم؟
مهشاد:نه شاید الان بد موقع باشه
محراب:حالا ما زنگ می زنیم ببینیم چی میشه
مهشاد:خب بذار من زنگ بزنم
بیب
بیب
بیب
بیب
بیب
جواب نمیده
محراب:زنگ بزنم به ارسلان وایسا
بیب
بیب
بیب
بیب
بیب
ارسلان جواب نمیده
مهشاد:واای یعنی چی شدههه
محراب:خب شاید لالا باشن
مهشاد:آخه کدوم خری ساعت ۶:۳۰ دقیقه بعد از ظهر خوابه؟
محراب:نمد
مهشاد:زنگ بزنم پانیذ ازشون بپرسم خب اونا ایرانن می دونن
#پانیذ
خونه آتوسامیر بودیم که گوشیم زنگ خورد مهشاد بود:بچه هاااا مهشادههه
نیکا:وااای چیکار کنیم؟
متین:خب اوسکل جواب بده
لئو:با خانومیم درست بحرف
پانیذ:ایش...الو
مهشاد:سلام خوبی از اردیا خبر داری نیستنشون دخترم هم نیستش
پانیذ:نه ارسلان و دیانا رفتم مسافرت بعد ارسلان گوشیش یادش رفته ببره دیانا خوشیش خراب شده
محراب:دروغ میگه (از پشت تلفن)
مهشاد:خب دخترم چیییی
پانیذ:اون حالش خوبه خدافظ
مهرشاد:بای
#امیر_روز
خب خوشگله می خوام تو رو مال خودم کنم (خطاب به دیانا)
دیانا:ببین عیزم من عاشق کس دیگه هستم
امیر:خب ماله خودم می کنمت
دیانا:ببین نمیدونم تو چه وجدانی داری که دو نفر که عاشق همن رو جدا می کنی
امیر:دیانا من عاشقتم اینو بفهم اینو بفهمم
دیانا:من ازت متنفرم بهم لعنتی
امیر:من یه کاری می کنم از این کارت پشیمون بشی
دیانا:مثلا چه گوهی می خوری؟
امیر:کاری که تو فکرش هم نمی کنی:) و رفت بیرون
#نیکا
بچه ها ما الان نمی تونیم کاری بکنیم چون اگه وارد عمل بشیم ممکنه بلایی سر اون دوتا بیارن
رضا:اره منم موافقم
پانیذ:خب پس زدددد چیکار کنیم؟
متین:بچه ها ما باید به چند مدتی اونا رو تحت تعقیب قرار بدین
امیر انکا:آخه مگه ما پلیس هستیم؟
ژاتیس:خب عزیزم ما می تونیم خودمون یه تیم رو ایجاد کنیم که هر کدوممون یه کار انجام بدیم مثلا رضا و پانیذ می تونن جاسوسی کنن
پانلئو:اوکی
۵.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.