پارت²¹
پارت²¹
؛؛ ها ... که تو منو نجات دادی
_ ارههه من بودم
؛؛ تووو نبودی که یه عالمه کار بهم دادی؟
_ تو که همیشه کاراتو میپیچونی اینبارو چرا نپیچوندی یهو حس مسعولیت پذیریت زد بالا
؛؛ الکی خودتو مظلوم جلوه نده مقصر اصلی خودتی
_ برو بابا (رفت بالا)
جیهوپ " اروم باش دختر
؛؛ چطور اروم باشم
جیهوپ " باشه نخوریمون حالا .... باید به یه دکتر زنگ بزنیم اینطوری نمیشه
تهیونگ " اره من زنگ میزنم
جیمین " اون مرده رو چطور پیدا کنیم
؛؛ کنیم؟
جیمین " اره دیگه باید پیداش کنیم
؛؛ نخیر هیچکدومتون کاری انجام نمیدین
تهیونگ " یعنی چی کاری انجام نمیدین
؛؛ خودت میبینی چی شده دیگه؟ بعد بزارم شما گندی که زدمو جم کنین؟
تهیونگ " ماکه جمش نمیکنیم کمکت میکنیم
؛؛ من نمیزارم خودتونو درگیر کنین اون از کاراش مشخص بود ادم خطرناکیه
نامجون " خودت داری میگی خطرماک بعد بزاریم خودت تنهایی اینکارو انجام بدی؟
؛؛ من نمیخوام پایه شما گیر کار من باشه خودم کردم خودم درستش میکنم باشه
تهیونگ " چرت نگو
؛؛ تا اینجا که منو اوردین اینجاهم خیلی بود ممکنه جامو پیدا کنه و اونجوری شماهم درگیر میشین من یکم دیگه میرم خونم
نامجون" درسته اون خطر ناکه ولی ماهم اونقدر سربه هوا نیستیم ماهم ادمایی داریم
؛؛ هرچی ! من اجازه نمیدم
تهیونگ " اینقدر از اون فکت کار نکش ... بیا دکتر اومد
دکتر اومد و با دیدن پایه من تعجب کرد اوناهم یه داستانی سرهم کردن و دکترو قانع کردن یه یک ساعتی بود که داشت با پایه من ور میرفت بیا دکتره یا حلزون؟
هعییی ..... تموم شد بالاخره یکم نشستیم بعد یک ساعت که اون زورگو اومد پایین رفتن میخواستم منم خودمو کوچیک کنم و لایه ماشینا قایم بشم و برم که نشد اونا رفتن و من موندم با اون زورگو باحالت طلبکارانه نشستم رو مبل و به یه نقطه خیره شدم
_ ببینم نمیخوای بخوابی؟
؛؛ خیر
_ میدونی که اینکارا فایده نداره نه؟
؛؛ حرفی نمیزنم
_ باشه همینجا بمون تا خود صب
هیچی نگفتم و تکونم نخوردم رفت اونور غذا از یخچال دراورد و گذاشت تو ماکروفر و بعدش شروع کرد خوردن
منم داشتم نگاش میکردم ای خدا اصن چرا نگاش میکنم دوباره به نقطه نامعلومی خیره شدم
_ میگم تو هم میخوری؟
؛؛ ممنون ولی من نمیخورم
_ مطمعنی
؛؛ اگه مطمعن نبودم حرف نمیزدم باهات
_ اصن به من چه
*جونگکوک*
داشت لجبازی میکرد ولی نه من ناز کسیو نمیکشم میخواد بیاد میخوادم تا صب همونجا بشینه و درو دیوارو نگا کنه غذامو خوردم و رفتم دراو پنجره هارو قفل کردم و رفتم بخوابم برگشتم و نگاش کردم حتی یه ذره هم تکون نخورده بود این زندس؟ رفتم روبهروش خم شدم روش و دستمو جلو صورتش تکون دادم همونجوری که اخم کرده بود نگاهشو داد به من
؛؛ ها ... که تو منو نجات دادی
_ ارههه من بودم
؛؛ تووو نبودی که یه عالمه کار بهم دادی؟
_ تو که همیشه کاراتو میپیچونی اینبارو چرا نپیچوندی یهو حس مسعولیت پذیریت زد بالا
؛؛ الکی خودتو مظلوم جلوه نده مقصر اصلی خودتی
_ برو بابا (رفت بالا)
جیهوپ " اروم باش دختر
؛؛ چطور اروم باشم
جیهوپ " باشه نخوریمون حالا .... باید به یه دکتر زنگ بزنیم اینطوری نمیشه
تهیونگ " اره من زنگ میزنم
جیمین " اون مرده رو چطور پیدا کنیم
؛؛ کنیم؟
جیمین " اره دیگه باید پیداش کنیم
؛؛ نخیر هیچکدومتون کاری انجام نمیدین
تهیونگ " یعنی چی کاری انجام نمیدین
؛؛ خودت میبینی چی شده دیگه؟ بعد بزارم شما گندی که زدمو جم کنین؟
تهیونگ " ماکه جمش نمیکنیم کمکت میکنیم
؛؛ من نمیزارم خودتونو درگیر کنین اون از کاراش مشخص بود ادم خطرناکیه
نامجون " خودت داری میگی خطرماک بعد بزاریم خودت تنهایی اینکارو انجام بدی؟
؛؛ من نمیخوام پایه شما گیر کار من باشه خودم کردم خودم درستش میکنم باشه
تهیونگ " چرت نگو
؛؛ تا اینجا که منو اوردین اینجاهم خیلی بود ممکنه جامو پیدا کنه و اونجوری شماهم درگیر میشین من یکم دیگه میرم خونم
نامجون" درسته اون خطر ناکه ولی ماهم اونقدر سربه هوا نیستیم ماهم ادمایی داریم
؛؛ هرچی ! من اجازه نمیدم
تهیونگ " اینقدر از اون فکت کار نکش ... بیا دکتر اومد
دکتر اومد و با دیدن پایه من تعجب کرد اوناهم یه داستانی سرهم کردن و دکترو قانع کردن یه یک ساعتی بود که داشت با پایه من ور میرفت بیا دکتره یا حلزون؟
هعییی ..... تموم شد بالاخره یکم نشستیم بعد یک ساعت که اون زورگو اومد پایین رفتن میخواستم منم خودمو کوچیک کنم و لایه ماشینا قایم بشم و برم که نشد اونا رفتن و من موندم با اون زورگو باحالت طلبکارانه نشستم رو مبل و به یه نقطه خیره شدم
_ ببینم نمیخوای بخوابی؟
؛؛ خیر
_ میدونی که اینکارا فایده نداره نه؟
؛؛ حرفی نمیزنم
_ باشه همینجا بمون تا خود صب
هیچی نگفتم و تکونم نخوردم رفت اونور غذا از یخچال دراورد و گذاشت تو ماکروفر و بعدش شروع کرد خوردن
منم داشتم نگاش میکردم ای خدا اصن چرا نگاش میکنم دوباره به نقطه نامعلومی خیره شدم
_ میگم تو هم میخوری؟
؛؛ ممنون ولی من نمیخورم
_ مطمعنی
؛؛ اگه مطمعن نبودم حرف نمیزدم باهات
_ اصن به من چه
*جونگکوک*
داشت لجبازی میکرد ولی نه من ناز کسیو نمیکشم میخواد بیاد میخوادم تا صب همونجا بشینه و درو دیوارو نگا کنه غذامو خوردم و رفتم دراو پنجره هارو قفل کردم و رفتم بخوابم برگشتم و نگاش کردم حتی یه ذره هم تکون نخورده بود این زندس؟ رفتم روبهروش خم شدم روش و دستمو جلو صورتش تکون دادم همونجوری که اخم کرده بود نگاهشو داد به من
۱۱.۲k
۲۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.