پارت²⁰
پارت²⁰
................
یکم که گذشت درد پام خوب شد و خوابم برد ......... با صدا زدن هایه تهیونگ بلند شدم و شوک زده به اینور و اونور نگا کردم یکم ترسیده بودم نگار
تهیونگ " اروم اروم باز چیزی نیست .... رسیدیم خونه
؛؛ نه اون مرده میاد اینجا
تهیونگ " نگران نباش اینجا محافظ داره
؛؛ ها ... باشه بقیه کجان
تهیونگ " اونها دارن میرن تو
؛؛ عا باشه بریم
پیاده شدم و خواستم یه قدم برم که همونو فرود اومدم پایین ... پام تیر میکشید ..... تهیونگ بلندم کرد و بردم بقیه رفتن داخل و پشتشون ماهم رفتیم برگشتن و مارو نگا میکردن و جونگکوکم با اخم نگام میکرد .... اسگل
تهیونگ " چیه خوب پاش چاقو خورده
و بقیه که تو خونه بودن و از هیچی خبر نداشتن بلند شدن و اومدن سمتم
جین " چی میگی جدی ؟
تهیونگ" مگه من شوخی دارم
جین "ببینم
تهیونگ منو برد گذاشت رو مبل و کمک کرد درست بشینم
و باندو باز کرد ... هنوزم داشت خون میومد
یونگی" اوه اوه این که خیلی بد داره خونریزی میکنه
جین " یونگی بیا تو که بلدی یه کاری بکن بدتر نشه
یونگی" شانس اوردین من رشتمو پزشکی زدم
؛؛ یاا مگه من بی دستو پام اینجوری درموردم حرف میزنین ؟
جین " چیزی نگفتیم
؛؛ اصن من الان خودم میرم بیمارستان لازم به کمک نیست من تو خونه رئیسمم کاری ندارممم
اومدم بلند بشم که یهو در رو زدن فک کردم اون مرده اومده و سریع نشستم سرجام و تهیونگو بغل کردم
؛؛ پیدام کرد
تهیونگ " چی میگی واسه خودت جونگکوک برو ببین کیه
نگهبان بود دختره خنگ ضایع شدی رفت
؛؛ اهم اهم به هرحال یهویی بود من نترسیدم
جین " میشه یکی بگه چه خبره
جین ازم پرسید که اصل ماجرا چی بود منم همه چیو گفتم جین چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و یونگی هم مث اون شب ریلکس داشت نگا میکرد
؛؛ میشه یه چوب بزرگ بهم بدین؟
جیمین " چوب میخوای چیکار
؛؛ میخوام اگه پیداش شد بزنم تو سرش
تهیونگ " کجا با این عجله
بلند شدم و از مبلا کمک میگرفتم و داشتم میرفتم سمت در که جونگکوک دستمو کشیدو برد انداخت رو مبل که صورتمو از درد پام جم کردم
؛؛ یاااا ... به چه جرعتی بامن اینجوری رفتار میکنی هااااا
_ بسه دیگه شورشو دراوردی هی میکشه میکشه الان جات امنه دیگه چته
؛؛ فک کردی اونم همینجوری میشینه پامیشه میاد اون انسانه عقل داره فک میکنه خر که نیست مث بعضیا
یهو اومد جلو
_ ببین ...
نامجون " یا یا جونگکوکا چته اروم باش ( میبردش عقب)
_ تقصیر منه بهش کمک میکنم بعدشم بهم میگه خر
؛؛ هستی دیگه اصن به چه جرعتی داشتی اونجوری با من تو ماشین رفتار میکردی هااا چون محیطمون کوچیک بود هیچی نمیگفتم تو حق نداشتی اونجوری رفتار کنی
_ عوض تشکرته من الان نجاتت دادم وگرنه اون روانی تاحالا حسابتو رسیده بود
................
یکم که گذشت درد پام خوب شد و خوابم برد ......... با صدا زدن هایه تهیونگ بلند شدم و شوک زده به اینور و اونور نگا کردم یکم ترسیده بودم نگار
تهیونگ " اروم اروم باز چیزی نیست .... رسیدیم خونه
؛؛ نه اون مرده میاد اینجا
تهیونگ " نگران نباش اینجا محافظ داره
؛؛ ها ... باشه بقیه کجان
تهیونگ " اونها دارن میرن تو
؛؛ عا باشه بریم
پیاده شدم و خواستم یه قدم برم که همونو فرود اومدم پایین ... پام تیر میکشید ..... تهیونگ بلندم کرد و بردم بقیه رفتن داخل و پشتشون ماهم رفتیم برگشتن و مارو نگا میکردن و جونگکوکم با اخم نگام میکرد .... اسگل
تهیونگ " چیه خوب پاش چاقو خورده
و بقیه که تو خونه بودن و از هیچی خبر نداشتن بلند شدن و اومدن سمتم
جین " چی میگی جدی ؟
تهیونگ" مگه من شوخی دارم
جین "ببینم
تهیونگ منو برد گذاشت رو مبل و کمک کرد درست بشینم
و باندو باز کرد ... هنوزم داشت خون میومد
یونگی" اوه اوه این که خیلی بد داره خونریزی میکنه
جین " یونگی بیا تو که بلدی یه کاری بکن بدتر نشه
یونگی" شانس اوردین من رشتمو پزشکی زدم
؛؛ یاا مگه من بی دستو پام اینجوری درموردم حرف میزنین ؟
جین " چیزی نگفتیم
؛؛ اصن من الان خودم میرم بیمارستان لازم به کمک نیست من تو خونه رئیسمم کاری ندارممم
اومدم بلند بشم که یهو در رو زدن فک کردم اون مرده اومده و سریع نشستم سرجام و تهیونگو بغل کردم
؛؛ پیدام کرد
تهیونگ " چی میگی واسه خودت جونگکوک برو ببین کیه
نگهبان بود دختره خنگ ضایع شدی رفت
؛؛ اهم اهم به هرحال یهویی بود من نترسیدم
جین " میشه یکی بگه چه خبره
جین ازم پرسید که اصل ماجرا چی بود منم همه چیو گفتم جین چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و یونگی هم مث اون شب ریلکس داشت نگا میکرد
؛؛ میشه یه چوب بزرگ بهم بدین؟
جیمین " چوب میخوای چیکار
؛؛ میخوام اگه پیداش شد بزنم تو سرش
تهیونگ " کجا با این عجله
بلند شدم و از مبلا کمک میگرفتم و داشتم میرفتم سمت در که جونگکوک دستمو کشیدو برد انداخت رو مبل که صورتمو از درد پام جم کردم
؛؛ یاااا ... به چه جرعتی بامن اینجوری رفتار میکنی هااااا
_ بسه دیگه شورشو دراوردی هی میکشه میکشه الان جات امنه دیگه چته
؛؛ فک کردی اونم همینجوری میشینه پامیشه میاد اون انسانه عقل داره فک میکنه خر که نیست مث بعضیا
یهو اومد جلو
_ ببین ...
نامجون " یا یا جونگکوکا چته اروم باش ( میبردش عقب)
_ تقصیر منه بهش کمک میکنم بعدشم بهم میگه خر
؛؛ هستی دیگه اصن به چه جرعتی داشتی اونجوری با من تو ماشین رفتار میکردی هااا چون محیطمون کوچیک بود هیچی نمیگفتم تو حق نداشتی اونجوری رفتار کنی
_ عوض تشکرته من الان نجاتت دادم وگرنه اون روانی تاحالا حسابتو رسیده بود
۱۵.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.