به در خانه ی تو آمده بودم نگران

به در خانه ی تو آمده بودم نگران
نفسم بند شد از شدت شوق و هیجان

دست چپ روی در خانه ولی می لرزید
آن یکی دست به قلبم ، که نگیرد ضربان

به امیدی که دمی رخ بنمایی بر من
چشم من بین در و پنجره ها در نوسان

ترسم این بود که دستان مرا پس بزنی
مثل شخصی که گرفتار شده با سرطان

لحظه ای عطر تو آمد به مشامم گویی
آتشی در بدنم شعله زده با فوران

درب را باز نمودی ، نفسم بند آمد....
صحنه ای دیدم و ماندم وسط یک خفقان

دست تو بین دو دستان کسی دیگر بود
چشم من خشک وبه جوش آمده خون در شریان

خنده بر لب زده بودی و شرر بر جانم
من ولی اشک زچشمم شده چون سیل روان

دست در دست نگارت تو به راه افتادی
همچنان خاطره هایت به سرم در جریان

عاشقم کردی و رفتی و فراموش شدم
مثل رختی که نپوشیده "رود" در چمدان
دیدگاه ها (۱)

سهم من از غم تو این همه بیداد نبودمرغ دل جز به هوای غمت آزاد...

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شدشور عشقت را گرفتم ، ن...

دلم اگر چه برایت عجیب دلتنگ استهمیشه و همه جا، آسمان همین رن...

نشسته ام که بخندم به اعتبارِ خودم،که رفته دار و ندارم سرِ قم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط