گاه می اندیشم

گاه می اندیشم
خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
از کسی می شنوی، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را،
بی قید
و تکان دادن ِ دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن ِ سر را که
عجیب! عاقبت مُرد؟
افسوس
کاشکی می دیدم
من به خود می گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان ِ مرا
آتش ِعشق ِتو خاکستر کرد؟



#حمید_مصدق
دیدگاه ها (۵)

از مشرق نور، جام جم آوردمشادی و امید جای غم آوردمخورشیدم و ب...

بغلم کن و به وعده هایت جامه عمل بپوشان....

از چشم های هم بریدن سخت خواهد شدبردار چشم از من! که رفتن سخت...

چشم های تووقت زیادی از خدا گرفتاگر آفریده نمی شدیزیبایی بیشت...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط