رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part29
....... این آقا
نجاتگر قلب تو بود.
آها راستی فامیل
شما چیه؟
+من فامیلیم پارک
هست.
*آقای پارک.
یادت نره باید شیرینی
دوستیتون رو بهم
بدین ها.
+باشه.
*من برم دیگه.
و پرستار رفت.
+چرا این شکلی نگام
میکنی؟
- شیرینی دوستی؟
+اممممم...خب.....
- تو بهش گفتی ما با
هم دوستیم؟آره؟:/
+خب مگه نیستیم؟
گونه هام سرخ شد.
*شما مرخصی خانم
غرغرو.
تا سرم رو از دستم
کشید.....
- خب.....شما رو به خیر
و ما رو به سلامت....
...ما رفتیم.
و پا گذاشتم به فرار.
+کجا میری؟آهااای...
وای خدایااااا!
اون واقعا دیوونه
شده بود.
به پرستار گفته بود
ما با هم دوستیم؟
واییییی خدااااا...البته
همچین بد هم نشد
که یه همچین فکری
میکنه:////
وای خدا دارم با
خودم چی میگم؟:|
حتما این مدت که
بی هوش بودم
باهام یه کاری کرده
که خل شدم:\\\
چانیول ویو:
+کجا میری؟آهااای...
*فکر کنم خجالت
کشید:٫
کجاش خجالت داشت؟
حالا که خودمم
فکرشو میکنم میبینم
اگه جای اون بودم خجالت
میکشیدم:|
*بیا.امضاش کن.
+چیو؟
*برگه ترخیصو،تو
سرپرستش هستی دیگه.
+بفرمایید.
*به نظرم برو دنبالش.
انقدر توی افکار خودم
بودم که گفتم:
+کی؟
*گیج میزنیا.
احیانا چیزیت نشده؟
همون دختره ی غرغرو
دیگه.
+من رفتم.
*خدافظ.
یعنی کجا رفته؟
یهو دیدم یکی از
پشت دو بار زد
سر شونم.
-اهممم...
+تو اینجایی؟
- به خاطر این حرفت
باید تاوانشو بدیا.
گفته باشم.
+خب؟
- خب به جمالت،منو
باید برای یه چیزی
مهمون کنی.
+این تاوانشه؟
-نه.
+پس چی؟
- بعدا میفهمی.
+راجب دوستی و
اینا.
من میخواستم بحثشو
پیش بکشم اما.....
- هر وقت که گفتی
اونوقت شاید....
و بدو بدو رفت
طرف ماشین.
+شاید چی؟...آهاااای....
شاید قبول کنه؟آره؟
یعنی........
این داستان ادامه دارد.........❤️
part29
....... این آقا
نجاتگر قلب تو بود.
آها راستی فامیل
شما چیه؟
+من فامیلیم پارک
هست.
*آقای پارک.
یادت نره باید شیرینی
دوستیتون رو بهم
بدین ها.
+باشه.
*من برم دیگه.
و پرستار رفت.
+چرا این شکلی نگام
میکنی؟
- شیرینی دوستی؟
+اممممم...خب.....
- تو بهش گفتی ما با
هم دوستیم؟آره؟:/
+خب مگه نیستیم؟
گونه هام سرخ شد.
*شما مرخصی خانم
غرغرو.
تا سرم رو از دستم
کشید.....
- خب.....شما رو به خیر
و ما رو به سلامت....
...ما رفتیم.
و پا گذاشتم به فرار.
+کجا میری؟آهااای...
وای خدایااااا!
اون واقعا دیوونه
شده بود.
به پرستار گفته بود
ما با هم دوستیم؟
واییییی خدااااا...البته
همچین بد هم نشد
که یه همچین فکری
میکنه:////
وای خدا دارم با
خودم چی میگم؟:|
حتما این مدت که
بی هوش بودم
باهام یه کاری کرده
که خل شدم:\\\
چانیول ویو:
+کجا میری؟آهااای...
*فکر کنم خجالت
کشید:٫
کجاش خجالت داشت؟
حالا که خودمم
فکرشو میکنم میبینم
اگه جای اون بودم خجالت
میکشیدم:|
*بیا.امضاش کن.
+چیو؟
*برگه ترخیصو،تو
سرپرستش هستی دیگه.
+بفرمایید.
*به نظرم برو دنبالش.
انقدر توی افکار خودم
بودم که گفتم:
+کی؟
*گیج میزنیا.
احیانا چیزیت نشده؟
همون دختره ی غرغرو
دیگه.
+من رفتم.
*خدافظ.
یعنی کجا رفته؟
یهو دیدم یکی از
پشت دو بار زد
سر شونم.
-اهممم...
+تو اینجایی؟
- به خاطر این حرفت
باید تاوانشو بدیا.
گفته باشم.
+خب؟
- خب به جمالت،منو
باید برای یه چیزی
مهمون کنی.
+این تاوانشه؟
-نه.
+پس چی؟
- بعدا میفهمی.
+راجب دوستی و
اینا.
من میخواستم بحثشو
پیش بکشم اما.....
- هر وقت که گفتی
اونوقت شاید....
و بدو بدو رفت
طرف ماشین.
+شاید چی؟...آهاااای....
شاید قبول کنه؟آره؟
یعنی........
این داستان ادامه دارد.........❤️
۱.۷k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.