نجاتگر قلب
نجاتگر قلب
part28
.......میخوای اون
زنده بمونه باید بخیه
بزنی......اگه بخیه
نزنی،چون که زخمش
عمیقه و زخم به قلبش
نزدیکه اون میمیره.
من باید انجامش
بدم......اما.....اگه اشتباه
انجامش بدم چی؟
اون میمیره:(
*میشنوی؟
من مطمئنم تو میتونی
انجامش بدی......چون
تو اونو دوست داری...
.....فهمیدی؟
+آره.
*شروع کن.
و رفت.
تا سوزن رو فرو کردم
نزدیک بود بالا بیارم:/
چانیول خودتو کنترل
کن.
تو میتونی.
+هوففف.....بلاخره
تموم شد.
یهو دیدم پرستار هان
اومد.
*میبینم که انجامش
دادی......چه خوب بخیه
زدی. آفرین.
حالا چه شکلی با هم
آشنا شدین؟
+امممم...میشه گفت
سرنوشت ما رو به هم
رسوند.
*فکر کنم چشماشو
باز کرد.
+کی؟
*همونی که سرنوشت
اونو به تو رسوند.
بلاخره چشماشو باز
کرد.......
سون جو ویو:
من کجام؟
رفتم بهشت؟
(هه:/......به همین خیال
باش، من که توی ایرانم
خودم میدونم راهی
جهنم میشم،بعد تو
میخوای بری بهشت؟:///)
+خوبی؟
- بد نیستم.
+صدای منو میشنوی؟
- پس الان جواب کیو
دادم به نظرت؟
دستشو آورد جلوی
چشمام.
+اینو میبینی؟
- آره.
+این چنتاعه؟
-۲تا.
+این چی؟
-۵تا.
+این چی؟
- دارم میبینم دیگه
ولم کن:///
*به.....سلام خانم....
...به نظر میاد بیمارمون
خیلی حالش خوبه....
....نه تنها حالش خوبه،
بلکه غر غر هم میکنه.
- شما دیگه کی باشین؟
+ایشون پرستار هستن.
-پس چرا لباس کار
نپوشیده؟
*بنده چون یه بیمار
غرغرویی مثل شما داشتم
وقت نداشتم لباس کار
تنم کنم.
البته من که کاری انجام
ندادم.
ایشون همه ی کار ها
رو انجام دادن.
+من که فقط بخیه زدم.
*ولی اگه بخیه نمیزدی
این خانوم غرغرویی که
جلومونه الان اون دنیا
بود به جای اینکه این
دنیا باشع.
بعدشم اگه همین آقایی که
بهش غرغر میکنی نبود و
سی پی آره انجام نمیداد
الان شما سینه قبرستون
بودی به جای اینکه اینجا
باشی.
میشه گفت یه جورایی
این آقا..........
این داستان ادامه دارد.........❤️
part28
.......میخوای اون
زنده بمونه باید بخیه
بزنی......اگه بخیه
نزنی،چون که زخمش
عمیقه و زخم به قلبش
نزدیکه اون میمیره.
من باید انجامش
بدم......اما.....اگه اشتباه
انجامش بدم چی؟
اون میمیره:(
*میشنوی؟
من مطمئنم تو میتونی
انجامش بدی......چون
تو اونو دوست داری...
.....فهمیدی؟
+آره.
*شروع کن.
و رفت.
تا سوزن رو فرو کردم
نزدیک بود بالا بیارم:/
چانیول خودتو کنترل
کن.
تو میتونی.
+هوففف.....بلاخره
تموم شد.
یهو دیدم پرستار هان
اومد.
*میبینم که انجامش
دادی......چه خوب بخیه
زدی. آفرین.
حالا چه شکلی با هم
آشنا شدین؟
+امممم...میشه گفت
سرنوشت ما رو به هم
رسوند.
*فکر کنم چشماشو
باز کرد.
+کی؟
*همونی که سرنوشت
اونو به تو رسوند.
بلاخره چشماشو باز
کرد.......
سون جو ویو:
من کجام؟
رفتم بهشت؟
(هه:/......به همین خیال
باش، من که توی ایرانم
خودم میدونم راهی
جهنم میشم،بعد تو
میخوای بری بهشت؟:///)
+خوبی؟
- بد نیستم.
+صدای منو میشنوی؟
- پس الان جواب کیو
دادم به نظرت؟
دستشو آورد جلوی
چشمام.
+اینو میبینی؟
- آره.
+این چنتاعه؟
-۲تا.
+این چی؟
-۵تا.
+این چی؟
- دارم میبینم دیگه
ولم کن:///
*به.....سلام خانم....
...به نظر میاد بیمارمون
خیلی حالش خوبه....
....نه تنها حالش خوبه،
بلکه غر غر هم میکنه.
- شما دیگه کی باشین؟
+ایشون پرستار هستن.
-پس چرا لباس کار
نپوشیده؟
*بنده چون یه بیمار
غرغرویی مثل شما داشتم
وقت نداشتم لباس کار
تنم کنم.
البته من که کاری انجام
ندادم.
ایشون همه ی کار ها
رو انجام دادن.
+من که فقط بخیه زدم.
*ولی اگه بخیه نمیزدی
این خانوم غرغرویی که
جلومونه الان اون دنیا
بود به جای اینکه این
دنیا باشع.
بعدشم اگه همین آقایی که
بهش غرغر میکنی نبود و
سی پی آره انجام نمیداد
الان شما سینه قبرستون
بودی به جای اینکه اینجا
باشی.
میشه گفت یه جورایی
این آقا..........
این داستان ادامه دارد.........❤️
۳.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.