رو کرد بهم...
رو کرد بهم...
تو چشام نگاه کرد و گفت...
"دیگه نمیخوامت...برو به همون جهنمی که ازش اومدی..."
یه چیزی گلومو گرفت...انگار که نتونم نفس بکشم...
با اشک بهش نگاه کردم و گفتم...
ی یعنی چی؟؟؟
.
.
.
اون رفت...
ولی من هنوز منتظر اون روزیم که دستامون دوباره بهم گره بخوره...
برام بخندی و منم با لذت نگاهت کنم...
عشق یه همچین چیزیه؟...
تو چشام نگاه کرد و گفت...
"دیگه نمیخوامت...برو به همون جهنمی که ازش اومدی..."
یه چیزی گلومو گرفت...انگار که نتونم نفس بکشم...
با اشک بهش نگاه کردم و گفتم...
ی یعنی چی؟؟؟
.
.
.
اون رفت...
ولی من هنوز منتظر اون روزیم که دستامون دوباره بهم گره بخوره...
برام بخندی و منم با لذت نگاهت کنم...
عشق یه همچین چیزیه؟...
۳۰.۴k
۰۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.