بودلر در یکی از اشعار منثورش ماجرای برخورد عجیبش با یک
بودلر در یکی از اشعار منثورش*، ماجرای برخورد عجیبش با یک تهیدست را تعریف می کند. شبی که دم در میخانه پیرمردی فقیر از او تقاضای کمک می کند. بودلر به تعبیر خود، بنا به نجوای "اهریمن نیک"ش به پیرمرد حمله ور می شود و با مشت و لگد به جانش می افتد. آنقدر کتکش می زند که خود نیز خسته می شود. اما ناگهان مرد تهیدست خشمگین و سرشار از نفرت بلند می شود. هرآنچه که بودلر با او کرده بود، او دوچندانش را برسرش می آورد.
انتقامِ پیرمرد بودلر را به وجد می آورد چراکه " غرور و زندگی، هردو را به او باز گردانده بود. سپس با رضایت خاطر خطاب به او می گوید: موسیو به من افتخار سهیم شدن در کیف پولم را بدهید. اکنون شما با من برابرید!
نجوای اهریمنِ نیک این بود؛ تنها کسی با دیگری برابر است که آن را اثبات کند، و تنها کسی سزاوار آزادیست که بداند چگونه به چنگش آورد.
آزادی و برابری زنان نیز صدقه ای نیست که به آنان تعارف شود. غرور و زندگی، هر دو، باید به آنها بازگردانده شود. زنان باید ثابت کنند که برابرند و آزادیشان را فراچنگ آورند. که این خود در گرو مبارزه و انتقام است، نه تعارفت نمایشی و نگاهی ترحمی.
.
انتقامِ پیرمرد بودلر را به وجد می آورد چراکه " غرور و زندگی، هردو را به او باز گردانده بود. سپس با رضایت خاطر خطاب به او می گوید: موسیو به من افتخار سهیم شدن در کیف پولم را بدهید. اکنون شما با من برابرید!
نجوای اهریمنِ نیک این بود؛ تنها کسی با دیگری برابر است که آن را اثبات کند، و تنها کسی سزاوار آزادیست که بداند چگونه به چنگش آورد.
آزادی و برابری زنان نیز صدقه ای نیست که به آنان تعارف شود. غرور و زندگی، هر دو، باید به آنها بازگردانده شود. زنان باید ثابت کنند که برابرند و آزادیشان را فراچنگ آورند. که این خود در گرو مبارزه و انتقام است، نه تعارفت نمایشی و نگاهی ترحمی.
.
- ۶.۴k
- ۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط