دردا که غم به جانِ تو بارید و چاره نیست
دردا که غم به جانِ تو بارید و چاره نیست
اینک برای خنده مجالِ اشاره نیست
از آرزو مخوان که دلِ آرزو شکست
شب دامنی نهاده که هیچش ستاره نیست
غمْ شادمان و شادی از غصهها رَمان
اندوه حاکم است و طرب هیچکاره نیست
چندین هزار امیدِ بنی آدما! هلا!
برخیز و چاره کن که غمان را کناره نیست
دستِ دعا اگرچه شکستهست، خسته نیست
پای طلب که هست، سرِ استخاره نیست !
در سینهام دلیست که او پارهپاره شد
اما امیدِ خستهدلان پارهپاره نیست
جویا معروفی
اینک برای خنده مجالِ اشاره نیست
از آرزو مخوان که دلِ آرزو شکست
شب دامنی نهاده که هیچش ستاره نیست
غمْ شادمان و شادی از غصهها رَمان
اندوه حاکم است و طرب هیچکاره نیست
چندین هزار امیدِ بنی آدما! هلا!
برخیز و چاره کن که غمان را کناره نیست
دستِ دعا اگرچه شکستهست، خسته نیست
پای طلب که هست، سرِ استخاره نیست !
در سینهام دلیست که او پارهپاره شد
اما امیدِ خستهدلان پارهپاره نیست
جویا معروفی
۲۴۹
۲۳ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.