هیچکس مسئول برگرداندن ما به خود قبلیمان نیست هیچکس برای م
هیچکس مسئول برگرداندن ما به خود قبلیمان نیست هیچکس برای ما تاکسی نمیگیرد که برگردیم همان جایی در خودمان که قبلا بودیم .. همه می آیند همه چیز را در ما به هم می ریزند و می روند .. همه می آیند به بهانه ی سر و سامان دادن جای همه چیز را عوض می کنند در را به هم می زنند و می روند .. ما می مانیم و حس های گمشده حرف های گمشده .. ما می مانیم و قسمتی از خودمان که توی هیچ کشو و روی هیچ میزی پیدا نمی کنیم .. هیچکس ما را به خود قبلیمان بر نمی گرداند .. یک روزی حوالی چهل سالگی وقت گردگیری پشت یکی از کمد ها تکه ای از خودم را پیدا می کنم همانی که به اندازه ی یک دختر بیست ساله می توانست عاشق باشد .. توی روزهای کسل کننده ی چهل سالگی ام با چند تار سفید شده ی لای موهایم حتما تمام شب پا درد میگیرم اگر بخواهم مثل آن موقع ها تمام کوچه را دنبالت بدوم و بخندم .. آن روز شاید با پیازی که پوست میگیرم آن تکه از خودم را هم توی سطل بیندازم .. پیاز خورد کنم و از چشم هایم اشک بیاید .. به یاد سال هایی که دوست داشتن را توی خودم گُم کرده بودم به یاد سال هایی که بیست ساله بودم و زانو هایم برای دویدن و خندیدن زُق زُق میکرد چون تو جای همه چیز را در من عوض کرده بودی و من پیدا نمی کردم که نمی کردم خود بیست ساله ام را و آن موقع آن قسمت از من به چه کار منِ چهل ساله خواهد آمد؟ هیچکس ما را به خود قبلیمان بر نمی گرداند ما یک جایی یک دفعه خودمان را گیر می آوریم که دیر است .. و لعنت به دیر پیدا کردن
۲.۶k
۲۱ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.