عشق پنهان پارت ۲

#جنی
طاقت نداشتم هر روز روی نحس داداش رزی رو ببینم
(بچه ها برادر رزی انقدر جذاب و خوشگله که هرکی ببینتش عاشق میشه اماااا جنی ندیدتش و میگه زشته و رزی بهش گفته دادشم خیلی زشته)
من و رزی رسیدیم خونه رزی
مامان رزی اومد بغلم کرد
تسلیت میگم گلم خوش اومدی
داداش رزی بهم سلام گفت نگاش نکردم و سلام گفتم
وقتی سرمو بالا اوردم قیاقه ی بردار رزی رو دیدم با اون چیزی که رزی میگفت خیلی فرق داشت
دو تا پسر اومدن خونه رزی اینا
_سلام جیمین سلام تهیونگ
چشام صد تا شد
_چی ؟؟؟نگفتی دوست جدید پیدا کردی
_حالا که فهمیدی
_اا سلام رزی و جنی
_اسمشون رواز کجا میدونی
_خب امروز دیدیم جنی داره گریه میکنه و رزی اومد پیشش و اینطوری اشنا شدیم البته اونا از ما اسمامون رو نپرسیدن
جیمین یه لباس لش مشکی و تهیونگ یه لباس لش سفید
پسرا رفتن اتاق برادر رزی
من و رزی هم رفتیم اتاق رزی
_بیشعور تو که میگفتی برادرت خیلی زشته(جنی و رزی خیلی صمیمین و همش بهم دیگه فحش میدن)
_به هر حال مناسب تو نیس
_مگه گفتم مناسب منه؟
_ازت معلومه
من رفتم توی پذیرایی رزی رفت حیاط
دیدم جیمین هم رفت حیاط
چرا؟اخه؟
ول کن
تهیونگ درو باز کرد اومد بیرون
کنارم نشست
_امروز چی شده بود
_خب اسمت تهیونگه؟
_اره
_راستش من تو ۱۰ سالگی مامانمو از دست دادم و امروزم بابامو
_خیلی دردناکه منم بابامو تو ۱۵ سالگی از دست دادم
_الان چند سالته؟
_۲۵ تو چی؟
_۲۳سالمه #تهیونگ
تا به حال دختری به جذابی اون ندیده بودم
حیف افسرده بود
اگه نبود مال خودم میکردمش
(مطمئنی از همه دخترا بدت میاد ؟)
باید یکاری میکردم افسرده نباشه
دیدگاه ها (۱۱)

۸۰۰ تاییش کنید

عشق پنهان پارت ۳

پروف جدید

عشق پنهان پارت ۱

پشیمونی..پارت.۱۶ویو نویسنده.گوشیش رو گذاشت رو میز..جیمین: هو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط