عشق پنهان پارت ۳

#رزی
_چیکارم داری؟
_باهات حرف دارم
_بگو
_اینجا نمیشه
_وا چرا
_میگم نمیشه یعنی نمیشه
_باشه پس کجا میشه
_شمارتو که دارم بهت پیم میدم
_باشه
رفتم تو دیدم تهیونگ و جنی با هم گرم گرفتن
ولی جنی غمگین بود
احساس میکنم جنی خیلی بد شانسه


_مامان امشب جیمین و تهیونگ اینجا میمونن
منو جنی از اعصبانیت رفتیم تو اتاق
_اه چرااا
_اسم داداشت چیه؟
_کای
_فکر کنم .....
_نهههههه
_ارههه
بهش خندیدم
_این؟
_اره
از خنده شکمم درد گرفته بود
_جنی خوبی؟
_اره خوبم تو خوبی
_بزار دو روز از غمت بگزره
انقدر خندیدم که به سرفه افتادن افتادم
کای اومد
_چی شده
_به جنی میخندم
_بگو ما هم بخندیم
_نه رزی نگووووو
_میگم بیا بریم بیرون کای
_نه رززززز
رفتیم بیرون
همرو بهش گفتم
_کجاش خنده داشت؟
_یه جاش که ادما میفهمن
کای رفت به تهیونگ و جیمین گفت تهیونگم خندید
_تو؟
_خیلی داداشم خر شانس تهیونگ
رفتم تو اتاق
_دیوونههههه
_تهیونگم خندش گرفت
_به اونمممم گفتی؟؟؟
_اره مامانمم فهمید
_رزییییییییی😐 #تهیونگ
عاشق این شد؟
پس عاشق منم میشه
باید یکاری کنم از من خوشش بیاد بایدددددد
جنی از اتاق اومد بیرون
_کای من ازت خوشم نمیاد قبلا میومد با این کارت دیگه حتی ۱ درصدم نه
کای اخم کرد
_حالا کی
_ها ام ...ت ت ت تهیونگ(حرس در اورد هنوز عاشق تهیونگ نشده)
چی ؟من؟
چشام از خوشحالی برق زد