P

P11



- دوست دارم.
یونگی یک لحظه ایستاد. آروم سرشو چرخوند و به ا.ت که رو کولش بود نگاه کرد. خوابش برده بود. تو خواب حرف میزد.
- دوست دارم.
یونگی لبخندی زد و دوباره به راه افتاد : کیو دوست داری بچه ؟ هنوز برا این چیزا سنت کمه.
- یونگی....دوست دارم.....
لبخند یونگی محو شد باری دیگر ایستاد و دوباره به ا.ت نگاه کرد. اون دوستش داشت ؟یعنی احساساتش یه طرفه نبود ؟ یعنی این دختری که براش میمرد هم دوستش داشت ؟
چند دقیقه بهش خیره ماند تا اینکه اوت آروم چشماش و مالید و گفت : الان کجاییم ؟
یونگی به خودش اومد و گفت : تو راهیم دیگه داریم میرسیم.
- باشه مرسی که من و بردی خونه. جبران میکنم.
و دوباره چشماشو و بست.
یونگی زیر لب گفت : اگه میخوای جبران کنی..... دوباره بگو دوست دارم......‌
........
- من کی میرم ؟
فرشته نگاهی بهش کرد و گفت : فعلا هستی بهت خبر میدیم. از اقامتت در اینجا لذت ببر.
و ا.ت رو با کلی دلتنگی تنها گذاشت......
دیدگاه ها (۰)

P6جونگ کوک از نگاه کردن به تهیونگ امتناع میکرد. با اینکه نگا...

سلام بچه ها چطورین ؟راستش میخواستم بهتون بگم که دیگه نمیتونم...

P5یک ساعتی بود که تو اتاق نشسته بودند. نه تهیونگ حرف میزد و ...

P9ا.ت بعد از کلاس با دوستش در حال قدم زدن تو راهرو بود : ا.ت...

مرگ بی پایان پارت ۲۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط