برده part
﴿ برده ﴾۱۴. part
مادرم نباید انقدر زود از پیشم میرفت تون حق داشت از این زن بیشتر زندگی کنه حقش بود با من خوشحال و شاد زندگی کنه اما تو نایون باعث شدی مادرم بمیره هیچوقت نمی بخشمت ازت متنفرم....
جیمین مشت کوچولوی هویون رو در دستش گرفت که باعث نگاه پر از تنفر هویون به جیمین شد اما جیمین بیخیال این نگاه چشم ریز کرد و آروم گفت : چی شده چرا استرس داری
هویون که خودش متوجه نگاه پر از نفرتش شد سریع چشم دزدید و از روی صندلی بلند شد بلافاصله نجوا کرد : نوش جون دست خدمتکار درد نکنه
....
روی چمن های عمارت نشسته و به ماه کامل شده درخشان نگاه میکرد یعنی کی این نفرت در برار نایون تموم میشد اون مادرش رو زجر داده بود خیلی
در فکر و خیال این خاطرات بود که حضور جیمین کنارش باعث پریدن افکار و نگاهش به جیمین شد خیلی زود آن نگاه پر از احساس را ازش گرفت و به ماه دوخت اما صدای جیمین باعث لرزیدن قلبش میشد خودش هم نمی دونست چرا ؟ جیمین : چرا اینجا نشستی
هویون نقش عمیقی کشید خیلی آروم زمزمه کرد : چون اینجا آرامش دارم
جیمین متدگخ دل گرفتگی اش شد بلافاصله دست دوران شونه هایش حلقه کرد و به خودش نزدیکش کرد و سر هویون روی شونه اش قرار گرفت
نه هویون نمیخواست بهش دل ببنده اما دست خودش نبود
جیمین با لبخند گوشه لبش بیان کرد : من تو رو از بچه گی میشناسم وقتی دلت گرفته وقتی نگران منی وقتی عصبی هستی وقتی خوشحال هستی همه رو متوجه میشم
هویون سرشو از روی شونه جیمین برداشت و به زمین خیره شد پر درد و ناراحتی زمزمه کرد : پس یعنی هیچوقت ازم متنفر نمیشی
جیمین کنجکاو و منگ نگاهش هیچی از حرف هایش متوجه نمیشد اما باز هم جواب داد : نه هیچوقت ... با دستش موهای هویون رو بهم ریخت و که با خنده هویون روبه رو شد خودش هم دقیقا همینو میخواست پس گنگ بیان کرد : دیگه نبینم اینطوری حرف بزنی حیوونک
جونگ کوک : اینجایید
با صدای جونگ کوک هر دو به پشته سرشون نگاه کردن جونگ کوک با نشستن کنار جیمین روبه آنها کرد : داشتین چی میگفتین
جیمین : هی درمورد آسمون حرف میزدیم و خودمون
جونگ کوک با شنیدن اسم آسمون یاده یه سول دختر دست پاچه افتاد
مادرم نباید انقدر زود از پیشم میرفت تون حق داشت از این زن بیشتر زندگی کنه حقش بود با من خوشحال و شاد زندگی کنه اما تو نایون باعث شدی مادرم بمیره هیچوقت نمی بخشمت ازت متنفرم....
جیمین مشت کوچولوی هویون رو در دستش گرفت که باعث نگاه پر از تنفر هویون به جیمین شد اما جیمین بیخیال این نگاه چشم ریز کرد و آروم گفت : چی شده چرا استرس داری
هویون که خودش متوجه نگاه پر از نفرتش شد سریع چشم دزدید و از روی صندلی بلند شد بلافاصله نجوا کرد : نوش جون دست خدمتکار درد نکنه
....
روی چمن های عمارت نشسته و به ماه کامل شده درخشان نگاه میکرد یعنی کی این نفرت در برار نایون تموم میشد اون مادرش رو زجر داده بود خیلی
در فکر و خیال این خاطرات بود که حضور جیمین کنارش باعث پریدن افکار و نگاهش به جیمین شد خیلی زود آن نگاه پر از احساس را ازش گرفت و به ماه دوخت اما صدای جیمین باعث لرزیدن قلبش میشد خودش هم نمی دونست چرا ؟ جیمین : چرا اینجا نشستی
هویون نقش عمیقی کشید خیلی آروم زمزمه کرد : چون اینجا آرامش دارم
جیمین متدگخ دل گرفتگی اش شد بلافاصله دست دوران شونه هایش حلقه کرد و به خودش نزدیکش کرد و سر هویون روی شونه اش قرار گرفت
نه هویون نمیخواست بهش دل ببنده اما دست خودش نبود
جیمین با لبخند گوشه لبش بیان کرد : من تو رو از بچه گی میشناسم وقتی دلت گرفته وقتی نگران منی وقتی عصبی هستی وقتی خوشحال هستی همه رو متوجه میشم
هویون سرشو از روی شونه جیمین برداشت و به زمین خیره شد پر درد و ناراحتی زمزمه کرد : پس یعنی هیچوقت ازم متنفر نمیشی
جیمین کنجکاو و منگ نگاهش هیچی از حرف هایش متوجه نمیشد اما باز هم جواب داد : نه هیچوقت ... با دستش موهای هویون رو بهم ریخت و که با خنده هویون روبه رو شد خودش هم دقیقا همینو میخواست پس گنگ بیان کرد : دیگه نبینم اینطوری حرف بزنی حیوونک
جونگ کوک : اینجایید
با صدای جونگ کوک هر دو به پشته سرشون نگاه کردن جونگ کوک با نشستن کنار جیمین روبه آنها کرد : داشتین چی میگفتین
جیمین : هی درمورد آسمون حرف میزدیم و خودمون
جونگ کوک با شنیدن اسم آسمون یاده یه سول دختر دست پاچه افتاد
- ۴.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط