برده part
﴿ برده ﴾۱۲. part
تا اینکه با شنیدن صدای جونگ کوک ترسیده عقب رفت و پایش محکم با سنگی برخورد کرد و بر روی زمین افتاد جونگ کوک نگران به سمته یه سول رفت و کمکش کرد تا بنشینید جونگ کوک : معذرت میخوام ترسوندمت
یه سول : نه مشکلی نیست فقط پام یکم زخمی شد
جونگ کوک : میتونم نگاهی بهش بندازم
یه سول که از خداش بود نت بیشتر باهاش آشنا بشه چه فرصتی بهتر از این با درد و آخ الکی گفت : اوفف نه درد میکنه بهتره بریم بیمارستان
جونگ کوک : باشه بریم تا وضع پات وخیم نشده
دست یه سول رو گرفت و کمکش کرد تا بلند بشه یه سول از عمد آخ بلندی کشید خودش رو دوباره به زمین انداخت با اوفی گفت: نمیتونم راه برم
جونگ کوک خم شد و یه دستش را زیره شونه ها و دست دیگرش را زیره زانو های تن دختر قرار داد و بلندش کرد یه سول از لمس دست های آن مرد کمی خجالت زده به پایین خیره شد شاید احساس معذب بودن میکرد تا اینکه صدای آروم جونگ کوک رو شنید : چرا این موقع داری با تلسکوپ آسمون رو تماشا میکنی
یه سول دستاشو دوره گردنه جونگ کوک حلقه کرده بود از این راحت بودن او خودش هم احساس راحتی میکرد پس راحت نجوا کرد : من یه ستاره شناسم دوست دارم هر موقع آسمون رو تماشا کنم امروز غروب آفتاب قشنگ تر از دیروز بود نمیدونم چرا اما میخوام ببینم خورشید تا چند هزار سال دیگه عمر میکنه
جونگ کوک لبخندی زد و گفت : واقعا رشته قشنگیه آسمون تنها چیز توی این دنیا ست که آزاده
یه سول ناخودآگاه لبخندی زد اما چرا نباید بهش وابسته میشد هرگز این توی برنامه اش نبود فقط باید اونو عاشق خودش میکرد خیلی سریع متدکه لبخند محوش شد و سریع جمع اش کرد بلافاصله گفت : آره واقعا آزاد.... اخ پام
جونگ کوک تند گفت : یکم دیگه صبر کنید الان میریم بیمارستان
خیلی زود سوار ماشین شدند
تا اینکه با شنیدن صدای جونگ کوک ترسیده عقب رفت و پایش محکم با سنگی برخورد کرد و بر روی زمین افتاد جونگ کوک نگران به سمته یه سول رفت و کمکش کرد تا بنشینید جونگ کوک : معذرت میخوام ترسوندمت
یه سول : نه مشکلی نیست فقط پام یکم زخمی شد
جونگ کوک : میتونم نگاهی بهش بندازم
یه سول که از خداش بود نت بیشتر باهاش آشنا بشه چه فرصتی بهتر از این با درد و آخ الکی گفت : اوفف نه درد میکنه بهتره بریم بیمارستان
جونگ کوک : باشه بریم تا وضع پات وخیم نشده
دست یه سول رو گرفت و کمکش کرد تا بلند بشه یه سول از عمد آخ بلندی کشید خودش رو دوباره به زمین انداخت با اوفی گفت: نمیتونم راه برم
جونگ کوک خم شد و یه دستش را زیره شونه ها و دست دیگرش را زیره زانو های تن دختر قرار داد و بلندش کرد یه سول از لمس دست های آن مرد کمی خجالت زده به پایین خیره شد شاید احساس معذب بودن میکرد تا اینکه صدای آروم جونگ کوک رو شنید : چرا این موقع داری با تلسکوپ آسمون رو تماشا میکنی
یه سول دستاشو دوره گردنه جونگ کوک حلقه کرده بود از این راحت بودن او خودش هم احساس راحتی میکرد پس راحت نجوا کرد : من یه ستاره شناسم دوست دارم هر موقع آسمون رو تماشا کنم امروز غروب آفتاب قشنگ تر از دیروز بود نمیدونم چرا اما میخوام ببینم خورشید تا چند هزار سال دیگه عمر میکنه
جونگ کوک لبخندی زد و گفت : واقعا رشته قشنگیه آسمون تنها چیز توی این دنیا ست که آزاده
یه سول ناخودآگاه لبخندی زد اما چرا نباید بهش وابسته میشد هرگز این توی برنامه اش نبود فقط باید اونو عاشق خودش میکرد خیلی سریع متدکه لبخند محوش شد و سریع جمع اش کرد بلافاصله گفت : آره واقعا آزاد.... اخ پام
جونگ کوک تند گفت : یکم دیگه صبر کنید الان میریم بیمارستان
خیلی زود سوار ماشین شدند
- ۴.۰k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط