برده part
﴿ برده ﴾۱۳. part
منطقه نوون...
عمارت...
دوره میز شام تنها نفس عصبی نایون بودن که به گوش همه میخورد دیگه حرصش تح کشید و بلآخره روبه جیمین گفت : این پسر کجاست مگه نگفتم باید واسه شام همه باشن
جیمین با گذاشتن چنگالش بر روی میز روبه مادرش گفت : مادر حتما کاری برای پیش اومده
هویون پوزخندی زد و شاخه انگوری برداشت با هودرن دونه های انگور هسته هایش را توف میکرد توی سالن بیخیال گفت : حرص نخور خاله این موهای که حالا رنگش میکنی هم سفید میشن
یون مادر جونگ کوک خنده ریزی کرد که باعث خندیدن آری هم شد نایون زن افریته عصبی اما با صدای پایین گفت : یادت باشه توی عمارت کی زندگی میکنی هویون دخترم
هویون باز هم هسته ای انگور را توف کرد و این بار با پوزخند صدا داری ادامه داد : دلش خوش نکن خاله کن هیچ جا نمیرم
جیمین روبه مادرش گفت : مادر ..
صدای مهربان جونگ کوک باعث تموم شدن بحث آنها شد جونگ کوک با دادن پالتو اش به خدمتکارا به سمته صندلی اش که روبه روی صندلی نایون آخر میز قرار داشت نشست بلافاصله لب زد : معذرت میخوام یه کاری برام پیش اومد
یون با مهربانی موهای پسرش را نوازش کرد و گفت : اشکالی نداره مادر
نا یون : جونگ کوک بعد از شام بیا اتاق مطالعه باید باهات حرف بزنم
جونگ کوک سری تکون داد و با لبخند روبه مادرش کرد : مادر امروز چیکارا کردی
یون با لبخند جواب داد : هیچی پسرم کل روز توی عمارت بودم اما فردا میخوام برم بیرون
جونگ کوک : خیلی خوبه اگه خواستی باهات میام چطوره...
نایون زنی با لباس های سیاه مشکی و انگشتر مار توی انگشت اش جدی نشسته بود خیلی باوقار گفت : نه رئیس شرکت سامسونگ نباید توی فروشگاه لباس زنان دیده بشه
جیمین گنک گفت : بیخیال مامی انقدر سخت نگیر
هویون با نفرتی که در چشم هایش موج میزد و قلبی که از درد و دوری مادرش منفجر میشد به خانواده جلویش خیره شد هر بار دیدن آنها مخصوصا نایون اون رو یادت مادرش میانداخت حرصی دستشو مشت کرد و پر از نفرت پایین نگاه کرد
منطقه نوون...
عمارت...
دوره میز شام تنها نفس عصبی نایون بودن که به گوش همه میخورد دیگه حرصش تح کشید و بلآخره روبه جیمین گفت : این پسر کجاست مگه نگفتم باید واسه شام همه باشن
جیمین با گذاشتن چنگالش بر روی میز روبه مادرش گفت : مادر حتما کاری برای پیش اومده
هویون پوزخندی زد و شاخه انگوری برداشت با هودرن دونه های انگور هسته هایش را توف میکرد توی سالن بیخیال گفت : حرص نخور خاله این موهای که حالا رنگش میکنی هم سفید میشن
یون مادر جونگ کوک خنده ریزی کرد که باعث خندیدن آری هم شد نایون زن افریته عصبی اما با صدای پایین گفت : یادت باشه توی عمارت کی زندگی میکنی هویون دخترم
هویون باز هم هسته ای انگور را توف کرد و این بار با پوزخند صدا داری ادامه داد : دلش خوش نکن خاله کن هیچ جا نمیرم
جیمین روبه مادرش گفت : مادر ..
صدای مهربان جونگ کوک باعث تموم شدن بحث آنها شد جونگ کوک با دادن پالتو اش به خدمتکارا به سمته صندلی اش که روبه روی صندلی نایون آخر میز قرار داشت نشست بلافاصله لب زد : معذرت میخوام یه کاری برام پیش اومد
یون با مهربانی موهای پسرش را نوازش کرد و گفت : اشکالی نداره مادر
نا یون : جونگ کوک بعد از شام بیا اتاق مطالعه باید باهات حرف بزنم
جونگ کوک سری تکون داد و با لبخند روبه مادرش کرد : مادر امروز چیکارا کردی
یون با لبخند جواب داد : هیچی پسرم کل روز توی عمارت بودم اما فردا میخوام برم بیرون
جونگ کوک : خیلی خوبه اگه خواستی باهات میام چطوره...
نایون زنی با لباس های سیاه مشکی و انگشتر مار توی انگشت اش جدی نشسته بود خیلی باوقار گفت : نه رئیس شرکت سامسونگ نباید توی فروشگاه لباس زنان دیده بشه
جیمین گنک گفت : بیخیال مامی انقدر سخت نگیر
هویون با نفرتی که در چشم هایش موج میزد و قلبی که از درد و دوری مادرش منفجر میشد به خانواده جلویش خیره شد هر بار دیدن آنها مخصوصا نایون اون رو یادت مادرش میانداخت حرصی دستشو مشت کرد و پر از نفرت پایین نگاه کرد
- ۴.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط