زوال عشق💓 پارت شصت و هفت💓 مهدیه عسگری💓
#زوال_عشق💓 #پارت_شصت_و_هفت💓 #مهدیه_عسگری💓
_اهورا هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟!...
همه اینا رو با یه لحن عصبی میگفت....نگاشم به سمت بدنامون بود که فاصله ی خیلی کمی باهم داشتن و اصلا به صورتامون نگاه نمی کرد...
با صدای اهورا سرشو آورد بالا و بهش خیره شد:آره داشتم به هاناجون کمک میکردم....
چه خودمونی هم میشه این گوریل خان!!...پوست گندمی بردیا درجا سرخ شد و با عصبانیت گفت:عه چه خوب اسمشم که یاد گرفتی....
با خشم به سمت برگه ها اومد و درجا پارشون کرد و انداختشون تو سطل آشغال کنار میزم و با عصبانیت داد زد:اصلا لازم نکرده تایپ کنی....من دارم واسه این کار بتو حقوق میدم نه اهورا....وقتی حقوقتو نصف کردم میفهمی که کارتو خودت انجام بدی....
از اینکه اینجوری سرم داد میزد و تحقیرم میکرد اشکم داشت در میومد ...ولی ناخنامو توی دستم فرو میکردم که مبادا اشکم در بیاد چون این نخاله از خداشه اشک منو ببینه....
خواستم دهنم و باز کنم و بشورمش و بزارمش کنار که قبل از من صدای اهورا بلند شد:تو واقعا دیوونه شدی بردیا چه معنی میده واسه یه همچین چیز کوچیکی انقدر داد بزنی و حنجرتو پاره کنی؟!....
بعدم بدون هیچ رو دروایسی دست منو گرفت و بلندم کرد و با لحن جدی رو به بردیا گفت:منو هانا میریم هوا خوری تا تو اروم بشی....
قبل از اینکه مجال حرف زدن بهش بده دست منو کشید و به سمت پله ها برد....
وسط پله ها بودیم که به خودم اومدم و اروم گفتم:لازم نیست آقا اهورا من حالم خوبه بزارید برم سرکارم...
لبخند شیطونی زد و گفت:اولا آقا اهورا نه و اهورا ....بعدم کجاش حالت خوبه رنگت مثله گچ شده البته قبولم دارم منم جای تو با غرش اون غول زبون نفهم خودمو خیس کردم.....
بعدم غش غش شروع کرد به خندیدن....لبخندی از این همه بی خیالی و شوخ طبعیش روی لبم نشست....
خلاصه سوار پورشه مشکیش شدیم که راه افتاد و با لحن خندون و شیطونی گفت:حالا کجا بریم خانوم خانوما؟!....
شونه ای بالا انداختم و گفتم:نمیدونم والا....
_ولی من میدونم.....
_اهورا هیچ معلوم هست داری چکار میکنی؟!...
همه اینا رو با یه لحن عصبی میگفت....نگاشم به سمت بدنامون بود که فاصله ی خیلی کمی باهم داشتن و اصلا به صورتامون نگاه نمی کرد...
با صدای اهورا سرشو آورد بالا و بهش خیره شد:آره داشتم به هاناجون کمک میکردم....
چه خودمونی هم میشه این گوریل خان!!...پوست گندمی بردیا درجا سرخ شد و با عصبانیت گفت:عه چه خوب اسمشم که یاد گرفتی....
با خشم به سمت برگه ها اومد و درجا پارشون کرد و انداختشون تو سطل آشغال کنار میزم و با عصبانیت داد زد:اصلا لازم نکرده تایپ کنی....من دارم واسه این کار بتو حقوق میدم نه اهورا....وقتی حقوقتو نصف کردم میفهمی که کارتو خودت انجام بدی....
از اینکه اینجوری سرم داد میزد و تحقیرم میکرد اشکم داشت در میومد ...ولی ناخنامو توی دستم فرو میکردم که مبادا اشکم در بیاد چون این نخاله از خداشه اشک منو ببینه....
خواستم دهنم و باز کنم و بشورمش و بزارمش کنار که قبل از من صدای اهورا بلند شد:تو واقعا دیوونه شدی بردیا چه معنی میده واسه یه همچین چیز کوچیکی انقدر داد بزنی و حنجرتو پاره کنی؟!....
بعدم بدون هیچ رو دروایسی دست منو گرفت و بلندم کرد و با لحن جدی رو به بردیا گفت:منو هانا میریم هوا خوری تا تو اروم بشی....
قبل از اینکه مجال حرف زدن بهش بده دست منو کشید و به سمت پله ها برد....
وسط پله ها بودیم که به خودم اومدم و اروم گفتم:لازم نیست آقا اهورا من حالم خوبه بزارید برم سرکارم...
لبخند شیطونی زد و گفت:اولا آقا اهورا نه و اهورا ....بعدم کجاش حالت خوبه رنگت مثله گچ شده البته قبولم دارم منم جای تو با غرش اون غول زبون نفهم خودمو خیس کردم.....
بعدم غش غش شروع کرد به خندیدن....لبخندی از این همه بی خیالی و شوخ طبعیش روی لبم نشست....
خلاصه سوار پورشه مشکیش شدیم که راه افتاد و با لحن خندون و شیطونی گفت:حالا کجا بریم خانوم خانوما؟!....
شونه ای بالا انداختم و گفتم:نمیدونم والا....
_ولی من میدونم.....
۳.۲k
۱۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.