رمان پرواز
رمان پرواز
پارت ۱: ساعت هفت صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم خیلی خسته بودم توان کاری رو نداشتم روی صفحه گوشیمو دیدم وی زنگ زده بود اصلاً نمی توانستم حرف بزنم جوابشو دادم وی: سلام چطوری من: سلام وی : اُاُاُاُ چه خبرته چرا اینقدر خسته حرف میزنی نگو الان بیدار شدی من: آره ولی خیلی خستم وی: پاشو من: چی وی: خانم نایکا پاشو بیا اینجا ببینم
باید کامل کتکت بزنم تا خسته نشی من : اِاِاِ اذیتم نکن برو به کارات برس بای گوشیو قطع کردم به زور خودمو از رو تخت بلند کردم در یخچال رو باز کردم هیچی نبود سرمو بالا گرفتم گفتم : دوباره نه دیگه امروز جون ندارم خواهش کردم گوشیم زنگ خورد گفتم یا خدا امروز خدا با من لجه رفتم گوشیمو برداشتم گفتم دوباره نه دیگه چرا جواب دادم وی : اِهِم بگم باید بیای اینجا من : باشه مطمئنا امروز من شکست میخورم حاضر شدم رفتم بیرون همه ی راه رو پیاده اومدم چون میخواستم بیدار شم رسیدم هوا رو نگاه کردم و گفتم اُه اُه اُه هوا هم که ابری دیگه هیچی الان جیهوپ درو باز کنه دیگه هیچی ازم نمی مونه در رو زدم جیهوپ در رو باز کرد من خشکم زده بود هر چی میگم اتفاق می افته خواستم سلام بدم که جیهوپ گفت وا تو چرا کوفته ای من : اینو از الان بگم خیلی خستم مچ راست منو گرفت آورد داخل منو کنار مبل برد منو نگا میکرد من : گفتم من خستم جیهوپ : بشین سر جات امروز کاری میکنم که نگی خستم
پارت ۱: ساعت هفت صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم خیلی خسته بودم توان کاری رو نداشتم روی صفحه گوشیمو دیدم وی زنگ زده بود اصلاً نمی توانستم حرف بزنم جوابشو دادم وی: سلام چطوری من: سلام وی : اُاُاُاُ چه خبرته چرا اینقدر خسته حرف میزنی نگو الان بیدار شدی من: آره ولی خیلی خستم وی: پاشو من: چی وی: خانم نایکا پاشو بیا اینجا ببینم
باید کامل کتکت بزنم تا خسته نشی من : اِاِاِ اذیتم نکن برو به کارات برس بای گوشیو قطع کردم به زور خودمو از رو تخت بلند کردم در یخچال رو باز کردم هیچی نبود سرمو بالا گرفتم گفتم : دوباره نه دیگه امروز جون ندارم خواهش کردم گوشیم زنگ خورد گفتم یا خدا امروز خدا با من لجه رفتم گوشیمو برداشتم گفتم دوباره نه دیگه چرا جواب دادم وی : اِهِم بگم باید بیای اینجا من : باشه مطمئنا امروز من شکست میخورم حاضر شدم رفتم بیرون همه ی راه رو پیاده اومدم چون میخواستم بیدار شم رسیدم هوا رو نگاه کردم و گفتم اُه اُه اُه هوا هم که ابری دیگه هیچی الان جیهوپ درو باز کنه دیگه هیچی ازم نمی مونه در رو زدم جیهوپ در رو باز کرد من خشکم زده بود هر چی میگم اتفاق می افته خواستم سلام بدم که جیهوپ گفت وا تو چرا کوفته ای من : اینو از الان بگم خیلی خستم مچ راست منو گرفت آورد داخل منو کنار مبل برد منو نگا میکرد من : گفتم من خستم جیهوپ : بشین سر جات امروز کاری میکنم که نگی خستم
۷۹.۰k
۱۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.