Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part<هشت>
انچه گذشت:
[دست گیره رو پایین کشید همزمان با کشیدن دست گیره...]
:شروع
همه نگاها به سمت اونا کشیده شد
میرای : چه تونه مگه ادم ندیدین
جیمین : حالت خوبه نونا
میرای : داداش نگران من نباش من خوبم(لبخند)
جیمین : هوفف از دست تو دختر کله شق
میرای : ایی گردنم واسه چی میزنی
میا یه پس گردنی دیگه هم به میرای زد
میا : حقته دیوونه حالا کمتم هس باید بزنم بمیری الاغ
میرای : عههه گناه دارم من هنو کلی ارزو دارم
میا : امید وارم یکی از اونا شوهر کردنت باشه
میرای : چرا اون؟
میا : چون من عضوشو ندارم حداقل شوهرت داره میکنتت
میرای : ببند دروازرو ادم هس پخمه
کانیا : بسه ادم باشین یه خورده
کازوها : شما ادرس این جارو از کجا اوردین
پسرا : ام
کازوها : خب میشنوم
شوگا : خب میدونی ما..
کازوها : شما چی
میرای دم گوش میسو گفت:ای شیطون پس که دیگه باهاش نیستی نه(خنده شیطون)
میسو هول شدش: چی نه بابا چی میگی تو
میرای : (خندی کنترل شده)پس اونا از کجا فهمیدن ما اینجاییم
میسو : تو رو خدا به اونی سولار اونی میهو نگو وگرنه میکشنم
میرای : نگران نباش
میرای : اونی جیمین منو یه بار رسونده اون ادرس و بلد بودش
کازوها : اوک
کانیا : خوب اینا رو ول کنین بشینن براتون یه چیزی بیارم
همه روی کاناپه نشستن میرای تازه متوجه نگاه های خیره کوک روی خودش شده بود و این معذبش میکرد سعی کرد توجه نکنه ولی نمیتونست که اخر سر گفت : داداش نمیخوای دوستاتو معرفی کنی
جیمین : خوب بزار بگم ایشون بزرگتر ما سوکجین و ما جین صداش میکنیم اونم که میبینی موهاش قهوه ایه
میرای : تهیونگه
جیمین : بله میشناسیش
تهیونگ : تو منو از کجا میشناسی؟
میرای : من که نمیتونم دختر عموی عزیزم رو تنها با ی پسر غریبه و مهم تر... ام اونو ولش سر قرار بفرستم(چشمک)
تهیونگ : نکنه اون دختری که همش ما میپایید سر بزن گاه میرسید تو بودی
میرای : خوده خودم بودم
تهیونگ : کثافت من سر تو شبا از شق درد میمردم میفهمی
میرای : بله میدونم ولی همون به باری که گذاشتم باهاش باشی دختره بیچاره تا دو روز عین پنگوئن راه میرفت شبا از دل درد نمیتونست بخوابه
تهیونگ : ولی اون به من میگفت که دردی نداره
میرای : اقا رو باش درسته سولار و کازوها از من بزرگترن ولی در حدی همشون به من اعتماد دارن که از همه کاراشون خبر دارم و منم بهشون اعتماد میکنم...
Payan part<هشت>
Part<هشت>
انچه گذشت:
[دست گیره رو پایین کشید همزمان با کشیدن دست گیره...]
:شروع
همه نگاها به سمت اونا کشیده شد
میرای : چه تونه مگه ادم ندیدین
جیمین : حالت خوبه نونا
میرای : داداش نگران من نباش من خوبم(لبخند)
جیمین : هوفف از دست تو دختر کله شق
میرای : ایی گردنم واسه چی میزنی
میا یه پس گردنی دیگه هم به میرای زد
میا : حقته دیوونه حالا کمتم هس باید بزنم بمیری الاغ
میرای : عههه گناه دارم من هنو کلی ارزو دارم
میا : امید وارم یکی از اونا شوهر کردنت باشه
میرای : چرا اون؟
میا : چون من عضوشو ندارم حداقل شوهرت داره میکنتت
میرای : ببند دروازرو ادم هس پخمه
کانیا : بسه ادم باشین یه خورده
کازوها : شما ادرس این جارو از کجا اوردین
پسرا : ام
کازوها : خب میشنوم
شوگا : خب میدونی ما..
کازوها : شما چی
میرای دم گوش میسو گفت:ای شیطون پس که دیگه باهاش نیستی نه(خنده شیطون)
میسو هول شدش: چی نه بابا چی میگی تو
میرای : (خندی کنترل شده)پس اونا از کجا فهمیدن ما اینجاییم
میسو : تو رو خدا به اونی سولار اونی میهو نگو وگرنه میکشنم
میرای : نگران نباش
میرای : اونی جیمین منو یه بار رسونده اون ادرس و بلد بودش
کازوها : اوک
کانیا : خوب اینا رو ول کنین بشینن براتون یه چیزی بیارم
همه روی کاناپه نشستن میرای تازه متوجه نگاه های خیره کوک روی خودش شده بود و این معذبش میکرد سعی کرد توجه نکنه ولی نمیتونست که اخر سر گفت : داداش نمیخوای دوستاتو معرفی کنی
جیمین : خوب بزار بگم ایشون بزرگتر ما سوکجین و ما جین صداش میکنیم اونم که میبینی موهاش قهوه ایه
میرای : تهیونگه
جیمین : بله میشناسیش
تهیونگ : تو منو از کجا میشناسی؟
میرای : من که نمیتونم دختر عموی عزیزم رو تنها با ی پسر غریبه و مهم تر... ام اونو ولش سر قرار بفرستم(چشمک)
تهیونگ : نکنه اون دختری که همش ما میپایید سر بزن گاه میرسید تو بودی
میرای : خوده خودم بودم
تهیونگ : کثافت من سر تو شبا از شق درد میمردم میفهمی
میرای : بله میدونم ولی همون به باری که گذاشتم باهاش باشی دختره بیچاره تا دو روز عین پنگوئن راه میرفت شبا از دل درد نمیتونست بخوابه
تهیونگ : ولی اون به من میگفت که دردی نداره
میرای : اقا رو باش درسته سولار و کازوها از من بزرگترن ولی در حدی همشون به من اعتماد دارن که از همه کاراشون خبر دارم و منم بهشون اعتماد میکنم...
Payan part<هشت>
۲.۲k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.