Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part<۷>
انچه گذشت:
[در یه اتاق رو میزد مدام اسم میرای رو میاورد..]
:شروع
کانیا : میرای تو رو ارواح مادرت درو باز کن(گریه)
ولی صدایی از داخل نمیومد بعد از چن دقیقه صدای شکسته شدن شیشه اومد همه با دو به سمت در رفتن
تهیونگ : برین عقب.....کسی پشت در نباشه(داد)
تهیونگ با لگد محکم درو شکست همه وارد اتاق شدن یا بهتر بگم خرابه اونجا دیگه چه جور جایی بود شیشه شکسته وسط اتاق اینه تیکه تیکه شده خون وسط ریخته شده پرده های پاره پوره لباس های در هم ریخته تشک تخت که گوشه اتاق سر و ته بود چند تا از فنراش در اومده بود لباسای بهم ریخته هر کدوم یه طرف کمد وارونه در همون هین با جیغ میسو هواس همه به اون جمع شد
میسو: میرای دستات(جیغ و گریه)
اون دیگه چه وعضش بود چرا دستاش خونی بود چن تیکه هم شیشه توش بود روی صورتش خون پاشیده شده بود صورتش که معلوم بود از عصبانیت قرمز شده جیمین : خواهر جون (نگران)
جیمین با نگرانی به سمت میرای رفت دستاشو گرفت کسی باورش نمیشد جیمین داشت گریه میکرد
جیمین : چرا این کارو با خودت کردی احمق ها جواب منو بده مگه چی شده که این بلا رو سر دستای خودت اوردی دیوونه مگه من مردم که تو انقدر عصبی شدی هااااا چته چرا حرف نمیزنی جواب منو بده کی باعث و بانی این اتفاق(عربده و گریه)
میرای : داداش...
سولار : جیمین شی بهتر شما برین بیرون حال میرای خوب نیس
جیمین : چی میگی تو ها میفهمی حال خواهرم بده من نمیتونم تنهاش بزارم
سولار : میدونم ولی باید این کارو بکنی ما باید حرف بزنیم
میرای : راس میگه برین بیرون چیزه خاصی نیس(لبخند)
جیمین : دختر چه طوری میتونی تو این وضعیتم لبخند بزنی
میرای : مشکلات تموم نمیشن پس تو هم تموم نشو
برین زود باشین
همه رفتن بیرون فقط میرای و سولار داخل اتاق موندن
سولار : بزار دستتو پانسمان کنم
سولار جعبه کمک های اولیه رو از داخل کشوی مخفی دیوار اورد روی زمین که شیشه و خون نبود میرای رو نشوند خودشم کنارش نشست دستش رو پانسمان کرد سعی کرد اروم باشه تا میرای دردش نیاد در همین حین با میرای حرف میزد
سولار : چرا این کارو کردی
ادامه پارت بعد
Part<۷>
انچه گذشت:
[در یه اتاق رو میزد مدام اسم میرای رو میاورد..]
:شروع
کانیا : میرای تو رو ارواح مادرت درو باز کن(گریه)
ولی صدایی از داخل نمیومد بعد از چن دقیقه صدای شکسته شدن شیشه اومد همه با دو به سمت در رفتن
تهیونگ : برین عقب.....کسی پشت در نباشه(داد)
تهیونگ با لگد محکم درو شکست همه وارد اتاق شدن یا بهتر بگم خرابه اونجا دیگه چه جور جایی بود شیشه شکسته وسط اتاق اینه تیکه تیکه شده خون وسط ریخته شده پرده های پاره پوره لباس های در هم ریخته تشک تخت که گوشه اتاق سر و ته بود چند تا از فنراش در اومده بود لباسای بهم ریخته هر کدوم یه طرف کمد وارونه در همون هین با جیغ میسو هواس همه به اون جمع شد
میسو: میرای دستات(جیغ و گریه)
اون دیگه چه وعضش بود چرا دستاش خونی بود چن تیکه هم شیشه توش بود روی صورتش خون پاشیده شده بود صورتش که معلوم بود از عصبانیت قرمز شده جیمین : خواهر جون (نگران)
جیمین با نگرانی به سمت میرای رفت دستاشو گرفت کسی باورش نمیشد جیمین داشت گریه میکرد
جیمین : چرا این کارو با خودت کردی احمق ها جواب منو بده مگه چی شده که این بلا رو سر دستای خودت اوردی دیوونه مگه من مردم که تو انقدر عصبی شدی هااااا چته چرا حرف نمیزنی جواب منو بده کی باعث و بانی این اتفاق(عربده و گریه)
میرای : داداش...
سولار : جیمین شی بهتر شما برین بیرون حال میرای خوب نیس
جیمین : چی میگی تو ها میفهمی حال خواهرم بده من نمیتونم تنهاش بزارم
سولار : میدونم ولی باید این کارو بکنی ما باید حرف بزنیم
میرای : راس میگه برین بیرون چیزه خاصی نیس(لبخند)
جیمین : دختر چه طوری میتونی تو این وضعیتم لبخند بزنی
میرای : مشکلات تموم نمیشن پس تو هم تموم نشو
برین زود باشین
همه رفتن بیرون فقط میرای و سولار داخل اتاق موندن
سولار : بزار دستتو پانسمان کنم
سولار جعبه کمک های اولیه رو از داخل کشوی مخفی دیوار اورد روی زمین که شیشه و خون نبود میرای رو نشوند خودشم کنارش نشست دستش رو پانسمان کرد سعی کرد اروم باشه تا میرای دردش نیاد در همین حین با میرای حرف میزد
سولار : چرا این کارو کردی
ادامه پارت بعد
۱.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.