رویای تو :) پارت ۲۳
رویای تو :) پارت ۲۳
ساعت ۴۷ : ۲ صبح
محافظ جلوی در ورودی ، درو براش باز کرد تا وارد بشه
مستقیم به طبقه بالا رفت و خودشو روی تخت انداخت
میخواست چند وقت استراحت کنه و بتونه ذهنش رو آزاد کنه .
بعد از چند دقیقه که یونگی تازه خوابش برده بود ، با صدای داد و فریاد بلندی
از خواب پرید و به سرعت بیرون اومد
با عجله از پله ها پایین اومد
و وارد حیاط عمارت شد
یونگی : این سروصدا برای چیه ؟
بادیگارد تعظیمی کرد و به حرف اومد ( بادیگارد رو ب.گ مینویسم ♡ گشاد خودتونین 🌚)
ب.گ : ارباب جئون به زیر زمین ، بخش شکنجه رفتن . این سروصدا از اونجا میاد قربان .
.............................................
چاقوی خونی رو توی سینک انداخت و به تن خونی قربانیش که از سقف کوتاه اونجا آویزون شده بود نگاهی انداخت
پوزخندی زد
با قدم های آروم ولی محکم نزدیکش شد
فکش رو با فشار گرفت و مجبورش کرد سرشو بالا بیاره
کوک : چه حسی داره ؟ میدونی که من به کسایی که خیانت میکنن رحم نمیکنم مایکل .
فک مایکل رو رها کرد که باعث شد سرش به عقب خم بشه
دستکش هاش که الان پر از خون قرمز رنگ اون فرد بود رو درآورد و به گوشه ای پرتاب کرد
صدای قدم های محکم سه نفر به گوش میرسید
میتونست تشخیص بده که یونگی داره نزدیک میشه .
سلام ، سلام
خوبین مرواریدا ؟
مدرسه چطوره ؟
من امروز گوشی بردم مدرسه 😎
سعی میکنم بیشتر پارت بزارم که شما هم زده نشین و آنفالو نکنین قشنگا 🩷🫶
ساعت ۴۷ : ۲ صبح
محافظ جلوی در ورودی ، درو براش باز کرد تا وارد بشه
مستقیم به طبقه بالا رفت و خودشو روی تخت انداخت
میخواست چند وقت استراحت کنه و بتونه ذهنش رو آزاد کنه .
بعد از چند دقیقه که یونگی تازه خوابش برده بود ، با صدای داد و فریاد بلندی
از خواب پرید و به سرعت بیرون اومد
با عجله از پله ها پایین اومد
و وارد حیاط عمارت شد
یونگی : این سروصدا برای چیه ؟
بادیگارد تعظیمی کرد و به حرف اومد ( بادیگارد رو ب.گ مینویسم ♡ گشاد خودتونین 🌚)
ب.گ : ارباب جئون به زیر زمین ، بخش شکنجه رفتن . این سروصدا از اونجا میاد قربان .
.............................................
چاقوی خونی رو توی سینک انداخت و به تن خونی قربانیش که از سقف کوتاه اونجا آویزون شده بود نگاهی انداخت
پوزخندی زد
با قدم های آروم ولی محکم نزدیکش شد
فکش رو با فشار گرفت و مجبورش کرد سرشو بالا بیاره
کوک : چه حسی داره ؟ میدونی که من به کسایی که خیانت میکنن رحم نمیکنم مایکل .
فک مایکل رو رها کرد که باعث شد سرش به عقب خم بشه
دستکش هاش که الان پر از خون قرمز رنگ اون فرد بود رو درآورد و به گوشه ای پرتاب کرد
صدای قدم های محکم سه نفر به گوش میرسید
میتونست تشخیص بده که یونگی داره نزدیک میشه .
سلام ، سلام
خوبین مرواریدا ؟
مدرسه چطوره ؟
من امروز گوشی بردم مدرسه 😎
سعی میکنم بیشتر پارت بزارم که شما هم زده نشین و آنفالو نکنین قشنگا 🩷🫶
۴.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.