شاهزاده ی کتاب
#شاهزاده_ی_کتاب
P=23 یا قسمت پایانی
< هیون بهوش اومده
- ممنون ممنون الان میام
رفتم بیمارستان هیونو تو بغلم گرفتم و فقط گریه کردم ، عشق من عشقممم نفسممم
+ تهیونگممم
( بعد ۶ سال که گذشت از این ماجرا باهم دیگه ازدواج کردم با یونا و دِیمن و هانا یعنی دوقلو هاشون ازدواج کردن 🙂)
پایان خوش 🙂
#شاهزاده_ی_کتاب
P=23 یا قسمت پایانی
> اقای تهیونگ هیون خانم فوت شدن
- چ.چ..چ.چی
- نه نه نه حتما اشتباهی شده
< نه متسفانه تسلیت میگم
- گوشیم رو پرت کردم زمین و نشستم زمین و دستمو کردم تو موهامو داد میزدمو گریه میکردم
حدودا ۲ ماه بعد مرگ هیون تهیونگ افسردگی خیلی قوی گرفت ولی بعد ۴ ماه دیوونه شد و کوک فرستادش امریکا تا بتونه اونجا زندگی کنه تا بهتر شه
ولی حدودا بعد ۳ ماه بعد رفتنش خبر مرگ و خوکشی تهیونگ به گوش مردم و کوک رسید
- تو خونه بودم نگهبان رفت رفتم توی اتاقم درو قفل کردم وانو پر کردم نشستم تو وان و شاه رگمو زدم و دقیقا کاری که هیون کرد رو کردم 🙂( خدانکنه بچم بمیرههه)
+ دم در منتظر بود تهیونگ وارد شد و من دوییدم سمتش
- عشقمممم خیلی دلم برات تنگ شده بود
+ منم ، ازین به بعد کسی مارو از هم جدا نمیکنه و همیشه دستامون تو دستای همه
( منظور مکالمشون توی اون دنیاس )
ادمین : پایان غم انگیز ولی زیبایی داشت
شرایط رمان تیمار 🌚
⁸ تا لایک 🌚
² تا کامنت🌚
¹⁰⁶ تایی شدن🌚
راستی هواسم بهتون هست هی آنفالو میکنید😑
پایان غم انگیز 🙂
طرفدار هر کدوم که هستید اونو بخونید به مناسبت قسمت پایانی🙂
P=23 یا قسمت پایانی
< هیون بهوش اومده
- ممنون ممنون الان میام
رفتم بیمارستان هیونو تو بغلم گرفتم و فقط گریه کردم ، عشق من عشقممم نفسممم
+ تهیونگممم
( بعد ۶ سال که گذشت از این ماجرا باهم دیگه ازدواج کردم با یونا و دِیمن و هانا یعنی دوقلو هاشون ازدواج کردن 🙂)
پایان خوش 🙂
#شاهزاده_ی_کتاب
P=23 یا قسمت پایانی
> اقای تهیونگ هیون خانم فوت شدن
- چ.چ..چ.چی
- نه نه نه حتما اشتباهی شده
< نه متسفانه تسلیت میگم
- گوشیم رو پرت کردم زمین و نشستم زمین و دستمو کردم تو موهامو داد میزدمو گریه میکردم
حدودا ۲ ماه بعد مرگ هیون تهیونگ افسردگی خیلی قوی گرفت ولی بعد ۴ ماه دیوونه شد و کوک فرستادش امریکا تا بتونه اونجا زندگی کنه تا بهتر شه
ولی حدودا بعد ۳ ماه بعد رفتنش خبر مرگ و خوکشی تهیونگ به گوش مردم و کوک رسید
- تو خونه بودم نگهبان رفت رفتم توی اتاقم درو قفل کردم وانو پر کردم نشستم تو وان و شاه رگمو زدم و دقیقا کاری که هیون کرد رو کردم 🙂( خدانکنه بچم بمیرههه)
+ دم در منتظر بود تهیونگ وارد شد و من دوییدم سمتش
- عشقمممم خیلی دلم برات تنگ شده بود
+ منم ، ازین به بعد کسی مارو از هم جدا نمیکنه و همیشه دستامون تو دستای همه
( منظور مکالمشون توی اون دنیاس )
ادمین : پایان غم انگیز ولی زیبایی داشت
شرایط رمان تیمار 🌚
⁸ تا لایک 🌚
² تا کامنت🌚
¹⁰⁶ تایی شدن🌚
راستی هواسم بهتون هست هی آنفالو میکنید😑
پایان غم انگیز 🙂
طرفدار هر کدوم که هستید اونو بخونید به مناسبت قسمت پایانی🙂
۴.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.