تیمار
#تیمار
P=2
همین که بعد از کلی خستگی خواستم یکم استراحت کنم هلن با صورت رنگ پریده مثل فشنگ به سمتم میومد
از چشماش میشد استرس رو خوند سریع و با لکنت گفت:
+یونا توی این همه سال که باهم همکار بودیم من ازت چیزی درخواست کردم؟
گفتم
_نه هیچوقت چیزی نخواستی چیشده
+همین الان رئیس باهام تماس گرفت و گفت یه خانواده به پرستار نیاز دارن حال بیمارشون خیلی وخیمه باید برم اونجا و ازت میخوام که تو بری
یونا ازت خواهش میکنم قبول کن میدونی که پدر من چقدر بابت این مسائل سختگیره من برم ممکنه طول بکشه لطفا واسه یکبار هم شده دستمو رد نکن.
شوکه نگاهش کردم و گفتم:
_آروم باش اوکی من میرم
دستامو توی دستاش گرفت و کلی ازم تشکر کرد
داشتم وسایل اولیه برای رفتن رو آماده میکردم که دیدم یه آقای سیاه پوش و درشت هیکل
داره نگاهم میکنه
خیلی عادی نگاهش کردم و به کارم ادامه دادم که دیدم داره میاد سمت من
نمیدونم چرا ولی احساس بدی بهم دست داد ناخودآگاه برگشتم سمتش
اون مرد هیکلی اومد کیف وسایل هامو با حرص برداشت و با اخم و صدای نسبتا بلند گفت
+چقدر لفتش میدی همین کافیه بیا بریم
_یعنی چی آقا شما کی هستی کجا بیام چی داری میگی
از کوره در رفت و مچ دستمو محکم گرفت و به سمت بیرون به راه افتاد
با اعصبانیت و تعجب همش میگفتم
_ ولم کن چیکار میکنی
اصلا توجه نمیکرد ولی وقتی تلاش های منو دید گفت
+ زنیکه مگه تو نمیای پرستاری خانواده پارک
تازه متوجه شدم و اروم گفتم
_ من با خدمه بیمارستان میام نه با ماشین شخصی
بدون اینکه نظر من مهم باشه یا نه دوباره دست منو گرفت و...
خماررررر بمونید💞🤌🏻
شرایط پارت بعد🤌🏻💞
⁶ لایک💞🤌🏻
⁰ کامنت💞🤌🏻
² نفر اضافه شه 💞🤌🏻
آدرس پیجمون 💞🤌🏻
@bts_bangtonn
P=2
همین که بعد از کلی خستگی خواستم یکم استراحت کنم هلن با صورت رنگ پریده مثل فشنگ به سمتم میومد
از چشماش میشد استرس رو خوند سریع و با لکنت گفت:
+یونا توی این همه سال که باهم همکار بودیم من ازت چیزی درخواست کردم؟
گفتم
_نه هیچوقت چیزی نخواستی چیشده
+همین الان رئیس باهام تماس گرفت و گفت یه خانواده به پرستار نیاز دارن حال بیمارشون خیلی وخیمه باید برم اونجا و ازت میخوام که تو بری
یونا ازت خواهش میکنم قبول کن میدونی که پدر من چقدر بابت این مسائل سختگیره من برم ممکنه طول بکشه لطفا واسه یکبار هم شده دستمو رد نکن.
شوکه نگاهش کردم و گفتم:
_آروم باش اوکی من میرم
دستامو توی دستاش گرفت و کلی ازم تشکر کرد
داشتم وسایل اولیه برای رفتن رو آماده میکردم که دیدم یه آقای سیاه پوش و درشت هیکل
داره نگاهم میکنه
خیلی عادی نگاهش کردم و به کارم ادامه دادم که دیدم داره میاد سمت من
نمیدونم چرا ولی احساس بدی بهم دست داد ناخودآگاه برگشتم سمتش
اون مرد هیکلی اومد کیف وسایل هامو با حرص برداشت و با اخم و صدای نسبتا بلند گفت
+چقدر لفتش میدی همین کافیه بیا بریم
_یعنی چی آقا شما کی هستی کجا بیام چی داری میگی
از کوره در رفت و مچ دستمو محکم گرفت و به سمت بیرون به راه افتاد
با اعصبانیت و تعجب همش میگفتم
_ ولم کن چیکار میکنی
اصلا توجه نمیکرد ولی وقتی تلاش های منو دید گفت
+ زنیکه مگه تو نمیای پرستاری خانواده پارک
تازه متوجه شدم و اروم گفتم
_ من با خدمه بیمارستان میام نه با ماشین شخصی
بدون اینکه نظر من مهم باشه یا نه دوباره دست منو گرفت و...
خماررررر بمونید💞🤌🏻
شرایط پارت بعد🤌🏻💞
⁶ لایک💞🤌🏻
⁰ کامنت💞🤌🏻
² نفر اضافه شه 💞🤌🏻
آدرس پیجمون 💞🤌🏻
@bts_bangtonn
۴.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.