شاهزاده ی کتاب
#شاهزاده_ی_کتاب
P=22
- تروخدااااا بیاید همسرم
( علامت پرستار >)
< آقا بزاریدش اینجا
- بردنش اتاق عمل و حدودا تا ۴ ساعت اون تو که یهو دیدیم حدود بعد ۴ ساعت بود یهو یه پرستار با ترس و عجله گفت به خون نیاز داریم
- خونش چیه
< o+
- ولی خون من متفاوته
< ما هم این خون رو نداریم 😔
- چیکار میشه کرد
< تا جایی که میتونیم خون ریزی رو قط میکنیم فقط تا ۱ ساعت دیگه باید این خون رو پیدا کنید
- با....... باشه
+ بیدار شدم و دیدم توی یه جای سرسبزم و مامان بزرگمو بقیه اونجا بودن رفتم بغلشون که مامان بزرگم گفت ( مامان بزرگ _)
_ دخترم اومدی ؟
+ اوهوم
_ بریم
+ بریم. دستشو گرفتم و راه افتادم داخل مه ها
< دکتر دکتر دکترررررر بیمار داره میمیره
( علامت دکتر*)
* ماساژ قلبی
- داشتم میرفتم که یهو انگار شاه رگم پاره شد
- یه اتفاقی افتاد . یه اتفاقی افتادددد ( درحال دوییدن ) هیونننننن هیونننننننن هیون لطفا هیون خواهش میکنم گوه خوردم تروخدا پاشو هیونننننن
+ درحال رفتن بودم جنگل زیبا رو تماشا میکردیم با مادربزرگ که صدای تهیونگ اومد که میگفت هیوووون عشقمممم با گریه
+ مامان بزرگ این صدای عشقمه . چرا داره گریه میکنه
_ چون تو داری میمیری که توی این دنیا با من زندگی کنی
+ نه نه نه نه تهیونگ داغون میشه اینجوری من میخوام برگردم
_ دیگه دیره
+ نهههههههه من برمیگردم
دوییدم سمت جایی که بودم که یهو همچی سیاه شد
* بیمار برگشت
< اوههههه
- برگشت برگشتتتت
یاد کوک افتادم که خونش o+
- کوک
+ بله
- بیا این بیمارستان به خون نیاز داریم
+ اوکی
< خون رو گرفتیم و وارد بدن دختره کردیم
- ساعت ها روز ها ماه ها تو کما بود
( سه ماه بعد )
- یجورایی ناامید شده بودم که یهو از بیمارستان بهم زنگ زدن.
چی شده ؟
< آقای تهیونگ هیون ......
خمار تا پارت بعددددد 😈
شرایط 🥹🐼
۴ تا لایک 🐼🥹
۲ تا کامنت 🐼🥹
۱۰۶ تایی شدن🥹🐼
P=22
- تروخدااااا بیاید همسرم
( علامت پرستار >)
< آقا بزاریدش اینجا
- بردنش اتاق عمل و حدودا تا ۴ ساعت اون تو که یهو دیدیم حدود بعد ۴ ساعت بود یهو یه پرستار با ترس و عجله گفت به خون نیاز داریم
- خونش چیه
< o+
- ولی خون من متفاوته
< ما هم این خون رو نداریم 😔
- چیکار میشه کرد
< تا جایی که میتونیم خون ریزی رو قط میکنیم فقط تا ۱ ساعت دیگه باید این خون رو پیدا کنید
- با....... باشه
+ بیدار شدم و دیدم توی یه جای سرسبزم و مامان بزرگمو بقیه اونجا بودن رفتم بغلشون که مامان بزرگم گفت ( مامان بزرگ _)
_ دخترم اومدی ؟
+ اوهوم
_ بریم
+ بریم. دستشو گرفتم و راه افتادم داخل مه ها
< دکتر دکتر دکترررررر بیمار داره میمیره
( علامت دکتر*)
* ماساژ قلبی
- داشتم میرفتم که یهو انگار شاه رگم پاره شد
- یه اتفاقی افتاد . یه اتفاقی افتادددد ( درحال دوییدن ) هیونننننن هیونننننننن هیون لطفا هیون خواهش میکنم گوه خوردم تروخدا پاشو هیونننننن
+ درحال رفتن بودم جنگل زیبا رو تماشا میکردیم با مادربزرگ که صدای تهیونگ اومد که میگفت هیوووون عشقمممم با گریه
+ مامان بزرگ این صدای عشقمه . چرا داره گریه میکنه
_ چون تو داری میمیری که توی این دنیا با من زندگی کنی
+ نه نه نه نه تهیونگ داغون میشه اینجوری من میخوام برگردم
_ دیگه دیره
+ نهههههههه من برمیگردم
دوییدم سمت جایی که بودم که یهو همچی سیاه شد
* بیمار برگشت
< اوههههه
- برگشت برگشتتتت
یاد کوک افتادم که خونش o+
- کوک
+ بله
- بیا این بیمارستان به خون نیاز داریم
+ اوکی
< خون رو گرفتیم و وارد بدن دختره کردیم
- ساعت ها روز ها ماه ها تو کما بود
( سه ماه بعد )
- یجورایی ناامید شده بودم که یهو از بیمارستان بهم زنگ زدن.
چی شده ؟
< آقای تهیونگ هیون ......
خمار تا پارت بعددددد 😈
شرایط 🥹🐼
۴ تا لایک 🐼🥹
۲ تا کامنت 🐼🥹
۱۰۶ تایی شدن🥹🐼
۴.۲k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.