دل برا با تو بودن ب قرار میند

دل براے با تو بودن بے قـــرارے می‌ڪند
در خیالش لحظه‌ها را سر شمارے می‌ڪند
در نگاه مبهمش موجے پر از اندوه و درد
مثل باران بهـــــارے سیل جارے می‌ڪند
مهــر سنگین سڪوتے تلخ بر ڪنج لبش
هق هق بغض غریبے پا فشارے می‌ڪند
قاب عڪس خاطــراتے از گذشتـــه تا ڪنون
زل زده خیره به آن... شب زنده‌دارے می‌ڪند
سایه‌ات را پشت در نگذار در را باز ڪن
دل براے دیدنت لحظــه شمارے می‌ڪند
رفتنت پتڪے شـــد و بر بـاورش آوار شد
آنچنان محڪم ڪه صدها زخم ڪارے می‌ڪند
بگذر از فڪر سفر...تقدیر...نه...اینگونه نیست
دل براے با تــــو بودن بے قـــــرارے می‌ڪند
دیدگاه ها (۳)

چندی ست از هوای تو بیرون نمی روماز فکر چشم های تو بیرون نمی ...

تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!چه کوچک می‌نماید پیش...

از راه دورے آمدم، آغوش خود را باز ڪنچرخے بزن دور و بَرَم، قد...

دل از دست زمانه تشت خون استچو دریائی خروشان پُر جنون استشده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط