رمان انتقام خونین 🩸❣️

رمان انتقام خونین 🩸❣️
Part:59

#امیر_روز
دیدم دیانا از حال رفت سریع بغلش کردم بردمش بیمارستان خیلی نگران بودم که بچه نمیره ولی خب هرجور بشه من نمی ذارم دیانا به ارسلان برسه حتی اگه بمیرم
دیانا رو گذاشتم تو ماشین و حرکت کردم سمت بیمارستان و رفت داخل اتاق
۵ مین بعد 🧭
دکتر اومد بیرون ،خانم دکتر حال همسرم چطوره(نویسنده:گوه نخور دیانا فقط مال ارسلان هست اوک؟)
دکتر:حالشون خوبه فقط باید یه خورده استراحت کنند
امیر:چقدر دیگه بدنیا میاد بچم؟
دکتر:احتمالا تا ۵ ماه دیگه اوکی میشه یه خورده هم شکمشون اومده بیرون الانم سروم بهش وصل کردم که تا نیم ساعت دیگه سرومشون تموم میشه ۱ ساعت دیگه بهوش مباد
امیر:ممنون،الان می تونم خودم ببرمش؟
دکتر:نیم ساعت دیگه اره
نیم ساعت بعد 🧭
دیانا بیهوش بود بلندش کردم گذاشتم داخل ماشین رسیدم خونه که خوابوندمش رو تخت که لباساش رو در آوردم یه خورده با سی*نه هاش بازی کردم و لباشو بوسیدم و چون بچه داشت خیلی بهش فشار نیوردم

#دیانا
بیدار شدم دیدم توی خونه امیدم لخ*ت هستم و داره با بدنم....می کنه جیغ کشیدم...

حمایتتت برا پارت بعد:
کامنت:۱۰
لایک:۲۰
میدونم زیاده ولی همینه که هست