اهوی من
اهوی من
پارت ۵6
غزل رفت تو اشپزخونه و پارسا اراد ارسلان صدا زد
پارسا:چیشده غزل؟
غزل:اراد تو تویی این چند وقت با اهو تنها بودی(همون تنها ک خودتون میدونید)
اراد:نه بعد اینک بچه رو از دست دادیم حتی خونشم نخوردم چطور؟
غزل:اهو بارداره
یکدفعه پاهایی اراد شل شده
اراد:از کی حامله ای؟
غزل:از اون شیطانی ک درونشه
پارسا:باید همین امشب احضار راه بندازیم برین دعارو بیارین اهو رو به تخت بیبندین تا بیام
(شیطان درون اهو)
اهورو باردار کرده بودم جسم اهو رو گرفته بودم باید هرچی زودتر مال خودم میکردمش همنجور داشتم فکر میکردم ک طلسمی در گوشم خوانده شد وقتی طلسم خوند چشام بسته شد و وقتی بیدار شدم دیدم به تخت بسته شدم و دورم کلی شمع و اراد پارسا غزل ارسلان دورم دارن جادو میخونن
(اسم شیطان درون اهو باندایی)
باندایی صدای اهو رو درمیاره
باندایی:اراد چرا منو به تخت بستی بازم کن
هیچ کدومشون توجه به حرفم نکردن
پارسا:بگو اسمت چی؟
باندایی:فکر کردی به همین راحتی اسممو بهت میگم کور خوندی
پارسا همنجور طلسم میگفت
باندایی:اگه ولم نکنن بلایی سر اهو میارم اراد میدونی حاملش کردم خیلی اهو خوب بود حسودیم میشه ک اهو رو داری
تا این حرف زد اراد میخواست بره سمتش ک ارسلان گرفتش
ارسلان:اون داره حرصتو درمیاره
اراد:بی ناموس
باندایی:پارسا میدونی اون کی بود ک به انا ت.جاوز کرد اون من بودم (بعدشم خندید
پارسا:ببند دهنتو
قدرتش خیلی زیاد بود نمتونستم از جسم اهو بیرونش کنم همون موقع بود ک جادوگر شهر مترسک خدایان و فرشته زمین اسمان امدن و شیطان بزرگ ........
پارت ۵6
غزل رفت تو اشپزخونه و پارسا اراد ارسلان صدا زد
پارسا:چیشده غزل؟
غزل:اراد تو تویی این چند وقت با اهو تنها بودی(همون تنها ک خودتون میدونید)
اراد:نه بعد اینک بچه رو از دست دادیم حتی خونشم نخوردم چطور؟
غزل:اهو بارداره
یکدفعه پاهایی اراد شل شده
اراد:از کی حامله ای؟
غزل:از اون شیطانی ک درونشه
پارسا:باید همین امشب احضار راه بندازیم برین دعارو بیارین اهو رو به تخت بیبندین تا بیام
(شیطان درون اهو)
اهورو باردار کرده بودم جسم اهو رو گرفته بودم باید هرچی زودتر مال خودم میکردمش همنجور داشتم فکر میکردم ک طلسمی در گوشم خوانده شد وقتی طلسم خوند چشام بسته شد و وقتی بیدار شدم دیدم به تخت بسته شدم و دورم کلی شمع و اراد پارسا غزل ارسلان دورم دارن جادو میخونن
(اسم شیطان درون اهو باندایی)
باندایی صدای اهو رو درمیاره
باندایی:اراد چرا منو به تخت بستی بازم کن
هیچ کدومشون توجه به حرفم نکردن
پارسا:بگو اسمت چی؟
باندایی:فکر کردی به همین راحتی اسممو بهت میگم کور خوندی
پارسا همنجور طلسم میگفت
باندایی:اگه ولم نکنن بلایی سر اهو میارم اراد میدونی حاملش کردم خیلی اهو خوب بود حسودیم میشه ک اهو رو داری
تا این حرف زد اراد میخواست بره سمتش ک ارسلان گرفتش
ارسلان:اون داره حرصتو درمیاره
اراد:بی ناموس
باندایی:پارسا میدونی اون کی بود ک به انا ت.جاوز کرد اون من بودم (بعدشم خندید
پارسا:ببند دهنتو
قدرتش خیلی زیاد بود نمتونستم از جسم اهو بیرونش کنم همون موقع بود ک جادوگر شهر مترسک خدایان و فرشته زمین اسمان امدن و شیطان بزرگ ........
۳.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.