فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۵۸
خنده ی کوک محو میشه و میگه: چ... چی؟
تهیونگ: ا.ت خودش به اینا باور داشت ... هی بیا زود باش باید بریم دنبال دفترچه اش ...
تهیونگ اومد بره که کوک اونو گرفت و برش گردوند و بهش خیره شد و گفت : هی هی ... ببین باید بهم توضیح بدی دقیقا چیشده ؟
تهیونگ به کوک خیره شد و گفت : دلیلی نمیبینم که اینکارو کنم ..
کوک : چی؟
تهیونگ اومد که بره که بازم کوک جلوش رو گرفت و گفت : یا بهم میگی یا بهم میگی ! (داد)
تهیونگ: کوک .. چته؟ برو کنار میخوام برم دفترچه رو بخونم ...
کوک : نمیری تا وقتیکه که بهم چیزی نگفتی !
تهیونگ: کوک ... به خودت بیا ... ا.ت حالش خوب نیس میفهمی؟ چه فرقی میکنه اینی که من میدونم رو بدونی یا نه ؟ ما همین طوریش وقت نداریممم !
تهیونگ یه قدم میره نزدیکتر تا صورتشون دقیقا رو به روی هم قرار بگیره و آروم لب میزنه: تو ادم باهوشی هستی رفیق ... ولی این یه دفعه رو واقعا داری اشتباه میزنی!
کوک دیگه مانع رفتن تهیونگ نشد و تهیونگ رفت کوک چند لحظه اونجا خشکش زد و بعد به دنبالش وارد اتاق تهیونگ شد ...
کوک : دفترچه ی ا.ت اتاق تو چیکار میکنه ؟
تهیونگ : وای ولش کن دیگه ...
کوک : ...
تهیونگ صفحه اول دفترچه رو باز میکنه که نوشته : طریقه ی استفاده از دفترچه ...
تهیونگ از اتاق خارج میشه و کوک زیر لب میگه : آخه مگه اینا هم واقعیه ...
کوک آروم دفترچه رو از روی زمین برمیداره اما صفحه سفید بود و چیزی توش ننوشته شده بود ..
کوک بیشتر از قبل تعجب میکنه و آروم زیر لب میگه : اینجا چخبره؟
که یکدفعه در اتاق باز میشه و تهیونگ تهیونگ با چند تا وسیله جدید میاد داخل ..
کوک : اینا چه کوفتین؟(عصبی)
تهیونگ: یکی و دوتا شمع معطر و خوش بو و بی بو به علاوه چند تا عود و گل و گیاه ان ... چطور؟
کوک : ببینم تهیونگ مطمئنی داری به من حقیقت رو میگی؟
تهیونگ: آره...
کوک : آره؟؟؟(عصبی)
تهیونگ: آره...
کوک : ولی این صفحه ها سفید آن... و تو هیچی بهم نمیگی .. الکی از باور و اینا حرف میزنی تو خودت ۵ دقیقه پیش داشتی میرفتی پیش دکتر و به این چیزا باور نداشتی ... حالا چیشده ؟ تازه چرا باید یه همچین دفتری که میشه باهاش ا.ت رو نجات داد باید اتاق تو باشه؟ کجای اینا شبیه حقیقتهههههه ؟؟؟؟؟؟(داد)
تهیونگ: وایسا وایسا ... تو گفتی صفحه ها سفید اند؟
کوک : ارههههه(داد)
تهیونگ دفترچه رو میداره و وایمیسته... اما صفحه ها هنوزم سفید مونده بودن ..کمی بعد تهیونگ آروم زیر لب غرولندی میکنه و میگه : اوه شت ... کوک تو باید باور داشته باشی!(خیلی آروم )
کوک : چی؟
تهیونگ: گفتم تو باید باور داشته باشییی(داد)
کوک : و اگه نداشته باشم؟!
تهیونگ: ا.ت میمیرهههه (داد)
کوک : ...
تهیونگ: کوک لطفا باور داشته باش ...
کوک : دقیقا به چه کوفتی باور داشته باشم؟!(داد)
مايل به حمایت بیب ¿
پارت : ۵۸
خنده ی کوک محو میشه و میگه: چ... چی؟
تهیونگ: ا.ت خودش به اینا باور داشت ... هی بیا زود باش باید بریم دنبال دفترچه اش ...
تهیونگ اومد بره که کوک اونو گرفت و برش گردوند و بهش خیره شد و گفت : هی هی ... ببین باید بهم توضیح بدی دقیقا چیشده ؟
تهیونگ به کوک خیره شد و گفت : دلیلی نمیبینم که اینکارو کنم ..
کوک : چی؟
تهیونگ اومد که بره که بازم کوک جلوش رو گرفت و گفت : یا بهم میگی یا بهم میگی ! (داد)
تهیونگ: کوک .. چته؟ برو کنار میخوام برم دفترچه رو بخونم ...
کوک : نمیری تا وقتیکه که بهم چیزی نگفتی !
تهیونگ: کوک ... به خودت بیا ... ا.ت حالش خوب نیس میفهمی؟ چه فرقی میکنه اینی که من میدونم رو بدونی یا نه ؟ ما همین طوریش وقت نداریممم !
تهیونگ یه قدم میره نزدیکتر تا صورتشون دقیقا رو به روی هم قرار بگیره و آروم لب میزنه: تو ادم باهوشی هستی رفیق ... ولی این یه دفعه رو واقعا داری اشتباه میزنی!
کوک دیگه مانع رفتن تهیونگ نشد و تهیونگ رفت کوک چند لحظه اونجا خشکش زد و بعد به دنبالش وارد اتاق تهیونگ شد ...
کوک : دفترچه ی ا.ت اتاق تو چیکار میکنه ؟
تهیونگ : وای ولش کن دیگه ...
کوک : ...
تهیونگ صفحه اول دفترچه رو باز میکنه که نوشته : طریقه ی استفاده از دفترچه ...
تهیونگ از اتاق خارج میشه و کوک زیر لب میگه : آخه مگه اینا هم واقعیه ...
کوک آروم دفترچه رو از روی زمین برمیداره اما صفحه سفید بود و چیزی توش ننوشته شده بود ..
کوک بیشتر از قبل تعجب میکنه و آروم زیر لب میگه : اینجا چخبره؟
که یکدفعه در اتاق باز میشه و تهیونگ تهیونگ با چند تا وسیله جدید میاد داخل ..
کوک : اینا چه کوفتین؟(عصبی)
تهیونگ: یکی و دوتا شمع معطر و خوش بو و بی بو به علاوه چند تا عود و گل و گیاه ان ... چطور؟
کوک : ببینم تهیونگ مطمئنی داری به من حقیقت رو میگی؟
تهیونگ: آره...
کوک : آره؟؟؟(عصبی)
تهیونگ: آره...
کوک : ولی این صفحه ها سفید آن... و تو هیچی بهم نمیگی .. الکی از باور و اینا حرف میزنی تو خودت ۵ دقیقه پیش داشتی میرفتی پیش دکتر و به این چیزا باور نداشتی ... حالا چیشده ؟ تازه چرا باید یه همچین دفتری که میشه باهاش ا.ت رو نجات داد باید اتاق تو باشه؟ کجای اینا شبیه حقیقتهههههه ؟؟؟؟؟؟(داد)
تهیونگ: وایسا وایسا ... تو گفتی صفحه ها سفید اند؟
کوک : ارههههه(داد)
تهیونگ دفترچه رو میداره و وایمیسته... اما صفحه ها هنوزم سفید مونده بودن ..کمی بعد تهیونگ آروم زیر لب غرولندی میکنه و میگه : اوه شت ... کوک تو باید باور داشته باشی!(خیلی آروم )
کوک : چی؟
تهیونگ: گفتم تو باید باور داشته باشییی(داد)
کوک : و اگه نداشته باشم؟!
تهیونگ: ا.ت میمیرهههه (داد)
کوک : ...
تهیونگ: کوک لطفا باور داشته باش ...
کوک : دقیقا به چه کوفتی باور داشته باشم؟!(داد)
مايل به حمایت بیب ¿
۱۶.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.