خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شده

خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شده
قلب دیوانه ی من تشنه ی دیدار شده
شاعرت بودم و هستم غزلم را دریاب
که غمم باز در این واژه تلمبار شده
مضطرب هستم و ای کاش که شاهد بودی
به همین دل که به چشم تو‌گرفتار شده
بر سرم ریخته شد آجر ویرانگی ام
این فرو‌ ریختگی روی من آوار شده
دوریت آمده هر بار مرا آب کند
که دلم سخت از این فاصله بیزار شده
کاش از روزنه ی عشق خودت میدیدی
که‌ دل نشئه ی من با تو چه هوشیار شده
دیدگاه ها (۸)

نرو! بمان، که من از انتظار میترسممن از جدایی و بُغض و فرار م...

خسته ام از حرف های تلخ بی معنای تواز تحمل کردن رفتار نا زیبا...

صفای سبز وجود تو ... جان پناه ِخودم سرت همیشه سلامت !رفیق ر...

حیف از نقش خیالی که توهم شده استفرش تا عرش لگد خورده ی مردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط