بی

ﺁﺳﻤﺎﻥ، ﺁبیﺗﺮ،
ﺁﺏ ﺁبیﺗﺮ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻮﺍﻧﻢ، ﺭﻋﻨﺎ ﺳﺮ ﺣﻮﺽ
ﺭﺧﺖ میﺷﻮﻳﺪ ﺭﻋﻨﺎ
ﺑﺮﮒﻫﺎ میﺭﻳﺰﺩ
ﻣﺎﺩﺭﻡ صبحی میﮔﻔﺖ : ﻣﻮﺳﻢ ﺩﻟﮕﻴﺮی ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺯﻧﺪﮔﺎنی سیبی ﺍﺳﺖ، ﮔﺎﺯ ﺑﺎﻳﺪ ﺯﺩ ﺑﺎ ﭘﻮﺳﺖ !

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱)

و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودندنخ های آب...

شبــ بود و نسیــم بود و باغ و مهتابــمــن بودم و جویبـــار و...

آدمها را نباید به هر قیمتی نگه داشت همه برای ماندن نمی آیندآ...

روزی به دخترم خواهم گفت :اگر خواستی ازدواج کنی با مردی ازدوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط