My scary vampire...
My scary vampire...
پارت ۱۱
ا.ت : ا.. ارباب ..
کوکی : گفتم بهم نگو ارباب...
ا.ت : جونگکوک بزار برم ...
کوکی : نمیشه بیب پیشم بخواب ..
ا.ت : چ .. چی ..چییییی
کوک : هوم ...
منو محکم بغل کرد و خوابید ..
مغز ا.ت : هوم خوبه ممکن بود بد تر از ی بغل ساده باشه ... هوف ..
کم کم خوابم برد کنارش و خوابیدم
صبح پاشدم
سعی داشتم خدمو ب زور از ت بغل بکشم بیرون ک یهو چشاشو باز کرد ...
کوکی : عههههه ... یا جد بنگتننن ت اینجا چیکار میکنی ...برو کنار دختره ... ب چ جرعتی .
ا.ت : وایسا ببینم نکنه بادت نمیاد دیشب چیکار کردی
کوکی : مگه چیکار کردم ... اصا ت چطور از ت زیر زمین اومدی بیرون ...
ا.ت : خودت فکر کن تا بفهمی ...
ویو کوکی ..
ا.ت رفت بیرون و من همچنان گیج بودم
نشستم .. چهار زانو زدم .. چشامو بستم و ب مغززم فشار آوردم ببینم چ غلطی کردم ... ک بله یادم اومد 😑
رفتم پایین ...
ا.ت داشت میز صبحانمو میچید
همینطور نگاش کردم ...
وقتی صبحانمو خوردم رفتم ت اشپزخونه ک ....
ویو ا.ت ..
داشتم توی اشپزخونه ظرف ها رو میشستم ک یکی از پشت اومد بغلم کرد سرشو برد توی گردنم و بو کشید و گردنم رو بوشید
قیافه ا.ت ..:😶😐
کوکی : خوب ... ببخشید .. یادم اومد ک ...
ا.ت : مشکلی نیست ارباب ...
کوکی : نه بهم بگو ... بهم بگو جونگکوک ..
ا.ت : دوباره مستین ؟
کوکی : نه ... اینجوری صدام کن
ا.ت : هوم ...
کوکی : ( ا.ت رو برگردوند و بوسیدش...)
ا.ت : چیکار میکنی ....
پارت بعد .. ؟
خب الان میزارمش...
پارت ۱۱
ا.ت : ا.. ارباب ..
کوکی : گفتم بهم نگو ارباب...
ا.ت : جونگکوک بزار برم ...
کوکی : نمیشه بیب پیشم بخواب ..
ا.ت : چ .. چی ..چییییی
کوک : هوم ...
منو محکم بغل کرد و خوابید ..
مغز ا.ت : هوم خوبه ممکن بود بد تر از ی بغل ساده باشه ... هوف ..
کم کم خوابم برد کنارش و خوابیدم
صبح پاشدم
سعی داشتم خدمو ب زور از ت بغل بکشم بیرون ک یهو چشاشو باز کرد ...
کوکی : عههههه ... یا جد بنگتننن ت اینجا چیکار میکنی ...برو کنار دختره ... ب چ جرعتی .
ا.ت : وایسا ببینم نکنه بادت نمیاد دیشب چیکار کردی
کوکی : مگه چیکار کردم ... اصا ت چطور از ت زیر زمین اومدی بیرون ...
ا.ت : خودت فکر کن تا بفهمی ...
ویو کوکی ..
ا.ت رفت بیرون و من همچنان گیج بودم
نشستم .. چهار زانو زدم .. چشامو بستم و ب مغززم فشار آوردم ببینم چ غلطی کردم ... ک بله یادم اومد 😑
رفتم پایین ...
ا.ت داشت میز صبحانمو میچید
همینطور نگاش کردم ...
وقتی صبحانمو خوردم رفتم ت اشپزخونه ک ....
ویو ا.ت ..
داشتم توی اشپزخونه ظرف ها رو میشستم ک یکی از پشت اومد بغلم کرد سرشو برد توی گردنم و بو کشید و گردنم رو بوشید
قیافه ا.ت ..:😶😐
کوکی : خوب ... ببخشید .. یادم اومد ک ...
ا.ت : مشکلی نیست ارباب ...
کوکی : نه بهم بگو ... بهم بگو جونگکوک ..
ا.ت : دوباره مستین ؟
کوکی : نه ... اینجوری صدام کن
ا.ت : هوم ...
کوکی : ( ا.ت رو برگردوند و بوسیدش...)
ا.ت : چیکار میکنی ....
پارت بعد .. ؟
خب الان میزارمش...
۵.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.