بد بوی مدرسه پارت 17
#بد_بوی_مدرسه
#part_17
کم کم داشتم خواب میرفتم چون تو این چند روز خواب ب چشام نیومده بود ولی همین ک اومدم چشامو رو هم بزارم دیدم قطار وایستاد...
رسیدیم...
پیاده شدم رو تابلو نوشته بود
_به شهر زیبای اینچون خوش امدید_
اینچون...
میگن شهر عاشقاست ولی لعنت ب هرچی عشقه....
یه نفر اومد سمتم..
¶:جناب کوک؟؟؟
کوک:بله خودمم و شما؟
¶:محافظتون..
کوک:جان؟من ک محافظ نخواستم:/
¶:آقای کیم به من سپردن تا از شما محافظت کنم..
کوک:عایییش هیونگ فاک
حوصله بحث نداشتم خیلخب فقط تو دست و پام باشی خودت میدونی چ اتفاقی واست میوفته..
¶:بله آقا بفرمایید ماشینتون اینطرفه....
کوک:بریم..
رفتيم چمدونم رو آورد و منم نشستم تو ماشین..
بعد از نیم ساعت رسیدیم..
¶:آقا رسیدیم پیاده نمیشید...
کوک:چرا الان پیاده میشم دارم با تهیونگ تماس میگیرم..
پیاده شد و درو برام باز کردم
کوک:نیازی نیست خودم میتونم
تهیونگ از پشت خط...
تهیونگ:چیکار خودت میتونی؟
کوک:سلام من رسیدم ..
تهیونگ:حالت خوبه؟ با کی صحبت میکردی؟؟
کوک:با محافظی ک واسم گذاشتی؟ این کارا دیگه چیه؟ چ نیازی ب محافظ دارم من آخه...
تهیونگ:تو ک اون شهر کسی رو نداری و تنهایی منم فرستادم تا کنارت باشه و جایی خواستی بری میرسونتت
کوک:نیاز نبود اما ممنون ک به فکرم بودی
تهیونگ:تو خوب باش چیز دیگه مهم نی..
برو دیگه امیدوارم ب خونه جدید و شهر جدید و مدرسه جدید عادت کنی..
کوک:هعی تا ببینیم خداحافظ
تهیونگ:خداحافظ
تلفن رو قطع کردم و وارد آپارتمانی ک تهیونگ ردیف کرده بود شدم...
¶:منم واحد بغلتونم کاری داشتید در خدمتم..
کوک:باشه برو خدافز...
¶:اها راستی فردا هم باید بریم کارای مدرسه رو اوکی کنیم..
کوک:عاییش باشه دیگه بروو(با خشم)
درو بستم و رفتم تو خونه خودمو انداختم رو تخت و چشامو بستم...
چشامو باز کردم دیدم....
#مَلڪہ_خُماࢪے
https://harfeto.timefriend.net/16813356925077
لینک ناشناس
#part_17
کم کم داشتم خواب میرفتم چون تو این چند روز خواب ب چشام نیومده بود ولی همین ک اومدم چشامو رو هم بزارم دیدم قطار وایستاد...
رسیدیم...
پیاده شدم رو تابلو نوشته بود
_به شهر زیبای اینچون خوش امدید_
اینچون...
میگن شهر عاشقاست ولی لعنت ب هرچی عشقه....
یه نفر اومد سمتم..
¶:جناب کوک؟؟؟
کوک:بله خودمم و شما؟
¶:محافظتون..
کوک:جان؟من ک محافظ نخواستم:/
¶:آقای کیم به من سپردن تا از شما محافظت کنم..
کوک:عایییش هیونگ فاک
حوصله بحث نداشتم خیلخب فقط تو دست و پام باشی خودت میدونی چ اتفاقی واست میوفته..
¶:بله آقا بفرمایید ماشینتون اینطرفه....
کوک:بریم..
رفتيم چمدونم رو آورد و منم نشستم تو ماشین..
بعد از نیم ساعت رسیدیم..
¶:آقا رسیدیم پیاده نمیشید...
کوک:چرا الان پیاده میشم دارم با تهیونگ تماس میگیرم..
پیاده شد و درو برام باز کردم
کوک:نیازی نیست خودم میتونم
تهیونگ از پشت خط...
تهیونگ:چیکار خودت میتونی؟
کوک:سلام من رسیدم ..
تهیونگ:حالت خوبه؟ با کی صحبت میکردی؟؟
کوک:با محافظی ک واسم گذاشتی؟ این کارا دیگه چیه؟ چ نیازی ب محافظ دارم من آخه...
تهیونگ:تو ک اون شهر کسی رو نداری و تنهایی منم فرستادم تا کنارت باشه و جایی خواستی بری میرسونتت
کوک:نیاز نبود اما ممنون ک به فکرم بودی
تهیونگ:تو خوب باش چیز دیگه مهم نی..
برو دیگه امیدوارم ب خونه جدید و شهر جدید و مدرسه جدید عادت کنی..
کوک:هعی تا ببینیم خداحافظ
تهیونگ:خداحافظ
تلفن رو قطع کردم و وارد آپارتمانی ک تهیونگ ردیف کرده بود شدم...
¶:منم واحد بغلتونم کاری داشتید در خدمتم..
کوک:باشه برو خدافز...
¶:اها راستی فردا هم باید بریم کارای مدرسه رو اوکی کنیم..
کوک:عاییش باشه دیگه بروو(با خشم)
درو بستم و رفتم تو خونه خودمو انداختم رو تخت و چشامو بستم...
چشامو باز کردم دیدم....
#مَلڪہ_خُماࢪے
https://harfeto.timefriend.net/16813356925077
لینک ناشناس
۸.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.