بد بوی مدرسه پارت 16
#بد_بوی_مدرسه
#part_16
تهیونگ یه تصمیمی گرفته بود میخواست جونگکوک رو بفرسته به یه شهر دیگه و مدرسشو عوض کنه..
کوک هم موافق بود...
"کوک"
نمیدونم ناراحتیم و افسردگیم شدیدم بعد از مرگ ا/ت به خاطر عذاب وجدانم بود یا به خاطر اینکه تو این مدت کم عاشقش شده بودم...
تهیونگ گفت اگه میخوام برم به یه شهر دیگه و تحصیلمو اونجا ادامه بدم...
راستش منم منتظر همچنین پیشنهادی بودم چون دیگه نمیخواستم تو اون مدرسه ی فاکی بمونم...
"اینچون_ا/ت"
3روز از اومدنم به اینچون میگذره...
ب پدرم زنگ زدم واسه خونه اونم ب یکی از دوستاش تو اینچون سپرد و واسم یه اپارتمان مبله خرید...
رفتم خونم...
قراره شنبه برم مدرسه جدید.(اسم مدرسه_اینهوا)
تو این مدت کم تونستم به اینجا عادت کنم ولی دلم برا سولی تنگ شده و همینجور برای....
ولش کن اون عوضی رو اصلنشم دلم براش تنگ نشده..
حتی با فکر کردن بهش باز قلبم دیوونه بازی در میاره اما تنها چیزی ک من میخوام..... انتقامه!
2 day later..
"سئول_کوک"
چند دست لباس و وسایل شخصیم و عطر مورد علاقه ا/ت رو از تو کشوش بود رو برداشتم..
و با تهیونگ رفتیم ایستگاه قطار...
شهری ک میخواستم برم زیاد دور نبود کلا 2ساعت راه بود...
از تهیونگ و سولی خداحافظی کردم
تهیونگ:مواظب خودت باش.... ماشینت رو فرستادم خونه هم واست اوکی کردم...رسیدی خبر بده...
کوک:مرسی هیونگ..
سولی:..... سفر به سلامت
کوک:ممنونم..
رفتم سوار قطار شدم....
ایرپادم رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش میدادم....
6شب از اون شب فاکی میگذره....
من نمیتونم هرگز خودمو ب خاطر اون کارم ببخشم...
ا/ت لطفا حداقل تو منو ببخش...
خسته بودم...
کم کم داشتم خواب میرفتم چون تو این چند روز خواب ب چشام نیومده بود ولی همین ک اومدم چشامو رو هم بزارم دیدم....
#مَلڪہ_خُماࢪے
خجالت بکیشدد حمایتت
https://harfeto.timefriend.net/16813356925077
لینک ناشناس
#part_16
تهیونگ یه تصمیمی گرفته بود میخواست جونگکوک رو بفرسته به یه شهر دیگه و مدرسشو عوض کنه..
کوک هم موافق بود...
"کوک"
نمیدونم ناراحتیم و افسردگیم شدیدم بعد از مرگ ا/ت به خاطر عذاب وجدانم بود یا به خاطر اینکه تو این مدت کم عاشقش شده بودم...
تهیونگ گفت اگه میخوام برم به یه شهر دیگه و تحصیلمو اونجا ادامه بدم...
راستش منم منتظر همچنین پیشنهادی بودم چون دیگه نمیخواستم تو اون مدرسه ی فاکی بمونم...
"اینچون_ا/ت"
3روز از اومدنم به اینچون میگذره...
ب پدرم زنگ زدم واسه خونه اونم ب یکی از دوستاش تو اینچون سپرد و واسم یه اپارتمان مبله خرید...
رفتم خونم...
قراره شنبه برم مدرسه جدید.(اسم مدرسه_اینهوا)
تو این مدت کم تونستم به اینجا عادت کنم ولی دلم برا سولی تنگ شده و همینجور برای....
ولش کن اون عوضی رو اصلنشم دلم براش تنگ نشده..
حتی با فکر کردن بهش باز قلبم دیوونه بازی در میاره اما تنها چیزی ک من میخوام..... انتقامه!
2 day later..
"سئول_کوک"
چند دست لباس و وسایل شخصیم و عطر مورد علاقه ا/ت رو از تو کشوش بود رو برداشتم..
و با تهیونگ رفتیم ایستگاه قطار...
شهری ک میخواستم برم زیاد دور نبود کلا 2ساعت راه بود...
از تهیونگ و سولی خداحافظی کردم
تهیونگ:مواظب خودت باش.... ماشینت رو فرستادم خونه هم واست اوکی کردم...رسیدی خبر بده...
کوک:مرسی هیونگ..
سولی:..... سفر به سلامت
کوک:ممنونم..
رفتم سوار قطار شدم....
ایرپادم رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ گوش میدادم....
6شب از اون شب فاکی میگذره....
من نمیتونم هرگز خودمو ب خاطر اون کارم ببخشم...
ا/ت لطفا حداقل تو منو ببخش...
خسته بودم...
کم کم داشتم خواب میرفتم چون تو این چند روز خواب ب چشام نیومده بود ولی همین ک اومدم چشامو رو هم بزارم دیدم....
#مَلڪہ_خُماࢪے
خجالت بکیشدد حمایتت
https://harfeto.timefriend.net/16813356925077
لینک ناشناس
۹.۵k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.