دخترباغبان

#دختر_باغبان 🌱

#پارت_73

+خب دیگه بیاین بریم داخل.

جونگی: باشه ا/تی

+تو نمیای؟

ــ شما برین الان میام.

+باشه
منو جونگی باهم رفتیم توی عمارت همه روی کاناپه نشسته بودن.
رفتم کنار خواهر یونگی نشستم و بعد از چند مین یونگی هم اومد داخل و پیش پدربزرگش نشست.

پدربزرگ:خب میخواستم بگم بهتون که قراره برای دو هفته هممون بریم سفر.

رونا:دو هفته زیاد نیست؟

پدربزرگ:نه
خب وسایلتون رو هم امروز آماده کنید فردا حرکت میکنیم.

رونا:ا/ت تو جیمین رو میشناسی؟

+ناسلامتی چند ماه اینجام پس نشناسمش.

رونا:آها حواسم نبود.
اینو می‌دونستی که پسر عمه منو یونگیه؟

+اینو دیگه نه.

جیمین: بابابزرگ

پدربزرگ:بله

جیمین:میتونم یکی رو با خودم بیارم.

پدربزرگ: کی؟

جیمین: دوست دخترم.

رونا: دوست دخترت اصلا کس یه تو پا میده؟

جیمین: الان حسودیت شد تقصیر منه درخواست منو قبول نکردی رفتی با اون چغندر ازدواج کردی.

رونا:آهوی درباره شوهر من درست حرف بزن.

پدربزرگ:بس کنید دیگه.

رونا:چند بار بهتون گفتم نذارین این کله زرد بیاد پیش یونگی نتیجش این میشه.

پدربزرگ:مگه نگفتم بس کنید.

رونا:چشم

ادامه دارد.............🌱
دیدگاه ها (۳)

#دختر_باغبان 🌱#پارت_74پدربزرگ: ا/ت تو مشکلی نداری برای سفر؟+...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_75ــ همیشه دوست داشتم مامان بابام مثل ما...

تکپارتی درخواستی:تهیونگویو ا/تساعت دوازده شب بود و هنوز ته ن...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_72+باشه بریم.رو تاب نشستیم و آروم تاب خو...

پارت ۲۶:ویو جیمین:خیلی خب...باشه رونا خانوم...واست دارم....ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط